دلم ز سوز جگر دم به دم بمیسوزد
کدام دل که ز سر تا قدم بمیسوزد
عجب ز مردمک دیده مانده ام که مدام
میان آب دو چشم است و هم بمیسوزد
ز آه من دمِ باد صبا نمی فسرَد
ز سوز من نفس صبح دم بمیسوزد
ز می که مونس جان بود بر شکست دلم
که در عروق ز اندیشه دم بمیسوزد
ز جام جم چه کند مفلسی که در شب تار
به دود آه سحر ملک جم بمیسوزد
به من نماند ز هستی و نیستی چیزی
که برق عشق ، وجود و عدم بمیسوزد
اگر بسوخت تنم از سموم غم چه عجب
که آدمی ز بس افراط غم بمیسوزد
بسوختیم و دمی در رقیب ما نگرفت
بلی بلی مگر افسرده کم بمیسوزد
ز بس که شعله آهم به شعر در پیچد
مداد وقت کتابت قلم بمیسوزد
حذر ز سوز نذاری کز آتش سینه
به چنگ بر نفس زیر و بم بمیسوزد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.