گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
حکیم نزاری

جانا دلی چه سوزی کان هست جای گاهت

ماها تنی چه کاهی کان هست در پناهت

با دیده ی پر آبم با سینه ی پر آتش

زآن سینه ی سپیدت زآن دیده ی سیاههت

هر روز بامدادان کایی برون ز خانه

باشند صد هزاران بی دل گرفته راهت

زان پس که با تو بودم بی گاه و گاه گشتم

راضی بدان که بینم در راه گاه گاهت

در محنت درازم زآن گیسوی درازت

با قامت دوتاهم ز آن ابروی دو تاهت

چون سرو خشک زارم چون ماه نو نزارم

ز آن قد هم چو سروت ز آن روی هم چو ماهت

رنجی ست عاقلان را هاروت جرم کارت

گنجی است عاشقان را یاقوت عذر خواهت

ناهید خیره گردد وقت سماع دورت

خورسید سجده آرد پیش جمال و جاهت

پوشی سلاح کینم سازی سپاه جنگم

هر ساعتی روا نیست اندیشه سال و ماهت

آگه نه ای که باشد در کین و جنگ بر من

چشم دژم سلاحت زلف به خم سپاهت

سوزان شود نزاری از عشق تو هر آن گه

کاراسته ببیند در بزم پادشاهت