عذابی چو مهجوری از دوست نیست
خیال ار تصور کنی اوست، نیست
و گر تو بر آنی که از روزگار
سر و کار من بی تو نیکوست ، نیست
چنان زار شد از نزاری تنم
که بر استخوانم به جز پوست نیست
مکن این تصور که مسکین دلم
بر آن طاق جفت دو ابروست، نیست
مرا گر برانی به جانت قسم
که هیچم به جایی ره و روست ، نیست
وگر بر خیالت گذر میکند
که خصمی بتر زان دوجا دوست نیست
وگر نیز گویی که درد مرا
به جز از وصل تو داروست، نیست
نزاری مپندار و صورت مبند
که روزی به نیروی بازوت نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
سبک شو که جای گرانیت نیست
زمانی فزون زندگانیست نیست
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.