ای که جانم به فدایِ قد خوش منظرِ دوست
کاش صد جان دگر داشتمی در خور دوست
روزها میگذرد تا خبرش نشنیدم
چون کنم، با که بگویم که فرستم برِ دوست
دشمن اربا من ازین روی ترش خواهد داشت
بس که من بوسه شیرین خورم از شکّرِ دوست
گر همه خلقِ جهان دشمنِ عاشق باشند
هیچ غم نبود اگر دوست بود یاور دوست
ساقیا باده به یارانِ دگر ده نه به من
که مرا باده نباید مگر از ساغرِ دوست
یاسمن مشکن و گل پیش میاور که مرا
سرِ جان نیست درین باغ به جان و سرِ دوست
مطربا چنگ مسازید و مگویید غزل
که سر زهره ندارم به رخِ ازهرِ دوست
هرکه را حادثهیی افتد اگر واقعهیی
مرجعی دارد و بی چاره نزاری درِ دوست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست
عاشق آنست که محروم بود از در دوست
گر فلک هر دو جهان در نظرم عرض کند
در دلم نقش نبندد بجز از پیکر دوست
برو ایخواجه مگو از سر یوسف بگذر
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.