گنجور

 
اهلی شیرازی

عاشق آن نیست که شد محرم و همدم بر دوست

عاشق آنست که محروم بود از در دوست

گر فلک هر دو جهان در نظرم عرض کند

در دلم نقش نبندد بجز از پیکر دوست

برو ایخواجه مگو از سر یوسف بگذر

زانکه مویی بدو عالم ندهم از سر دوست

زخم دلدار به از رحم رقیب است مرا

خوشتر از مرهم اغیار بود نشتر دوست

باز اهلی دهن دوست چو گل خندان است

میوزد جان امید از لب جان پرور دوست