گنجور

 
حکیم نزاری

آه مِن حُبّکَ مِن حُبّکَ آه این چه قضاست

بَلَغ السیل چه تدبیر کنم این چه بلاست

آتش عشق به هر بیشه که در می‌افتد

پیش او سنگ و گیا هر دو روان است و رواست

گرد بر دامن هر سوخته کز عشق نشست

رستخیز آمد و طوفان ملامت برخاست

غم مستغرق دریا نخورد بر ساحل

از کسی پرس که هم بستر خوابش دریاست

کس نداند که مرا با تو چه کار افتاده ست

گر بداند نکند عیب وگر کرد سزاست

لا محال از عقب عشق ملامت خیزد

از ملامت نگریزیم که خود شیوه ماست

به ملامت گر و تشنیع زن و عیب نمای

خاک بر فرقم اگر یک سر مویم پرواست

گر مرا عشق ز خلقیّت خود برهاند

چه بماند همه معشوق که در عین بقاست

چو حجاب است هم از پیش مگر برخیزد

بیش از این هیچ ندارم ز نزاری درخواست

راز خاصان نتوان کرد چنین فاش خموش

زان که در حوصله عام نمی گنجد راست

 
 
 
کسایی

هیچ نپذیری چون ز آل نبی باشد مرد

زود بخروشی و گویی «نه صواب است، خطاست»

بی گمان، گفتن تو باز نماید که تو را

به دل اندر غضب و دشمنی آل عباست

فرخی سیستانی

ترک من بر دل من کامروا گشت و رواست

ازهمه ترکان چون ترک من امروز کجاست

مشک با زلف سیاهش نه سیاهست و نه خوش

سرو با قد بلندش نه بلندست و نه راست

همه نازیدن آن ماه بدیدار منست

[...]

ناصرخسرو

بر تو این خوردن و این رفتن و این خفتن و خاست

نیک بنگر که، که افگند، وز این کار چه خواست

گر به ناکام تو بود این همه تقدیر، چرا

به همه عمر چنین خواب و خورت کام و هواست؟

چون شدی فتنهٔ ناخواستهٔ خویش؟ بگوی،

[...]

ازرقی هروی

رمضان موکب رفتن زره دور آراست

علم عید پدید آمد و غلغل برخاست

مرد میخوار نماینده بدستی مه نو

دست دیگر سوی ساقی که : می کهنه کجاست ؟

مطرب کاسد بی بیم بشادی همه شب (؟)

[...]

منوچهری

گر سخن گوید، باشد سخن او ره راست

زو دلارام و دل‌انگیز سخن باید خواست

زان سخنها که بدو طبع ترا میل و هواست

گوش مالش تو به انگشت بدانسان که سزاست

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه