گنجور

 
حکیم نزاری

ما را به روی دوست همه رنج راحت است

مرهم ز دست غیر نه مرهم جراحت است

حسن جمال و روی نکوخوش بود ولیک

آن جاست ذوق عشق که صاحب ملاحت است

می در فراق مونس بیدل بود که می

سرمایهی سخاوت و اصل سماحت است

پس بیش تر خلایق عالم مباحی اند

گر رخصت خواص به می از اباحت است

بر اهل دل ملامت و تشنیع شرط نیست

این جا به جای حسن مروت قباحت است

در دامن شکیب کشیدم به صبر پای

سیر محققانه نه کار سیاحت است

دعوی مکن نزاری و دم درکش و خموش

این جا که را محل و مجال فصاحت است

صعب است نامرادی و ناکامی و فراق

دیدار دوستان سبب استراحت است