گر به گوشت برسد درد من و زاری من
زحمت آید مگرت بر شب بیداری من
به تو ام ره ندهد بی تو نمی یارم بود
از گران جانی بخت است سبک ساری من
من ترا دارم و بی تو نتوان داشت مرا
جاودانیست در این قید گرفتاری من
صفت لیلی و مجنون که شنیدی بنگر
تا بدان حسن کسی هست و بدین زاری من
من از آن جام نخوردم که به خود بازآیم
عقل ازین پس نبرد راه به هشیاری من
تو نه آنی که من از تو طمع این دارم
که قدم رنجه کنی از پی دلداری من
می کنم صبر و جفا می کشم و می گویم
یادت آید مگر از دوستی و یاری من
روزگار دل بی خویشتنم بر هم زد
تا چه می خواست فراقت ز دل آزاری من
خود نگویی که نزاری چو ز حد در گذرد
بر در شاه بنالد ز ستمگاری من
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
می شود شاد دل او بدل آزاری من
هیچگه رحم ندارد بگرفتاری من
چون نخواهی نفسی کرد نگهداری من
چیست سعی اینقدر از بهر گرفتاری من
کردهام خوی بدردت چه کشم ناز طبیب
صحتی گو نبرد از پی بیماری من
نالهام از غم محرومی رهزن باشد
[...]
هست آیا زشما کس که کند یاری من
یا نخواهد ز پس عزت من خواری من
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.