گنجور

 
حکیم نزاری

به مستی سخاوت بود نا پسند

اگر عاقلی بشنو این طرفه پند

گرت بخشش از حدِّ و انصاف رفت

دریغا که نامت به اتلاف رفت

وگر خود به ناحق کنی با وجود

دریغا که امساک بهتر که جود

ازین یک به حسرت ندامت خوری

وزان یک به غیرت ملامت بری

سخاوت که از طبع خیزد جداست

تکلّف سخا نیست عکس سخاست

به مستی اگر حاتم طی بود

چو بخشش کند نام بَر می بود

همین باز گویند کز رویِ دست

چنین ها بسی آید از مردِ مست

به مستی ز چیزی که بخشیده اند

خطاهای مستان پسندیده اند

پسندیدة عقل بخشودن است

که بخشوده در بخشش افزودن است

مقاماتِ بخشایش آسایش است

که بخشش هم از فیض بخشایش است

به مستی ببخشای بر زیر دست

زبردست را خود سر پنجه هست

چو هشیار گشتی ببخش و بده

نگه دار سر بر سر هم منه

چو دستت دهد پای مردی نکوست

کرم کن کرم کار پاکیزه خوست

و گر تنگ دستی ز خرج فراخ

حذر کن مبر شیشه در سنگلاخ

به مقدار سرمایه و دستگاه

به حق خود و مستحق کن نگاه

اگر شاه مست است اگر هوشیار

سخاوت کند از سرِ اختیار

نه ممکن که کاری کند ناپسند

گر از گنجِ دانش بود بهره مند

کسی کو گهردار باشد چو تیغ

چه نقصانش از بخشش بی دریغ

بود راست چون کوزة خرج گر

تهی شد یکی پرشود ده دگر

کجا دخل هر روزه آید فراز

توان خرج کردن به اندازه باز

مخور ناشتا تا توانی شراب

وگر باید انگشت زد بر تراب

کسی را که دیدی غذا کشته راح

نبینی ازو بیش خیر و فلاح

وگر خورده باشی تو او را نکوست

وگر او را می خورد غالب اوست

چو دانی که او خورد خواهد ترا

غذای خودش کرد خواهد ترا

مخور بیش چون او تو را می خورد

ز ره دور شو تا بلا بگذرد