گنجور

 
حکیم نزاری

گروه سه دیگر جهان گشتگان

همه پخته کاران آغشتگان

ریاضت کشان در فنون هنر

ز اسرارِ مردانِ حق با خبر

ز دنیا و دین بهره برداشته

سر حرص و کین پی سپر داشته

خردمند پاکیزه اخلاق و خو

پرستندۀ رسم و راهِ نکو

به تعلیمِ ایشان شده بهره‌مند

به رأی رزین و به بخت بلند

مرا بود در عنفوان شباب

دو تعلیم و هر دو در اندر صواب

یکی با جوانان خودرأیِ مست

در افتادن و دست بردن به دست

یکی با نصیحت‌گرانِ کهن

مبارک‌دم و خوش‌دل و خوش‌سخن

چو یک هفته با هم‌سران بودمی

تماشا کنان مِی‌خوران بودمی

هوایِ مقاماتِ پیرانِ راز

مرا بر فگندی ازان جمع باز

زیارت به صاحب‌دلان بردمی

نسیمی از آن گل‌ستان بردمی

ز قلزم به مقدار ادراکِ خویش

نم‌آلوده می‌کردمی خاک خویش

نه خود کز صدف‌هایِ گوهر نثار

به زیور گران کردمی گوش‌وار

دمِ عیسوی زنده کردی موات

خضِر بودمی خورده آبِ حیات

از آن جمع چون رخت بر بستمی

ضرورت به اضداد پیوستمی

چو بر کف مدامت بود بر دوام

نگه‌داشت باید رهِ خاص و عام

تو هم ای پسر در سرایِ مجاز

چنان کاقتضا کرد با وقت ساز

بخود رأیی و خود پرستی مرو

که هستی به یک جام مستی گرو

بکوش ای پسر تا زِ مبدای کار

بنای طبیعت نِهی استوار

طبیعت چو بر خمر بنشست راست

پرستیدنِ می مسلّم‌ تراست

اگر عادت از ابتدا بد کنی

خلافِ ره و رسمِ بخرد کنی

شود با تو آن عادتِ بد قدیم

بمانی زِ بد در عذابِ الیم

و گر خوف را رسم نیکو کنی

بدن را به تدریج خوش‌خو کنی