یکی بود در شهرِ تون پیش ازین
که از صحبتش خلق بودی حزین
نبودی دمی بیحریف و شراب
حریفان و لیکن ازو در عذاب
عجب عادتی خوی بیچاره بود
نه گهگاه بودی که همواره بود
ز مجلس به هر چاره و حیلتی
نرفتی برون تا نخوردی لتی
چو دستش فرو کوفتندی و سخت
سویِ خانه رفتی سراسیمه بخت