گنجور

 
حکیم نزاری

سپاس و ستایش خداوند را

خداوند بی‌مثل و مانند را

که ما را خرد داد و جان آفرید

سپهر و زمان و مکان آفرید

خداوند خلق و خداوند امر

منزّه ز کیف و کم زید وعمر

خداوند حق خالق جان و تن

شناسا و بینای سِرَّ و علن

جهان آفرین مُبدع کاینات

مقصّر ز کُنه کمالش صفات

فروزندۀ شمع گیتی فروز

برآرنده از جَیب شب صبح روز

زمین و زمان و ابتداء سخن

به امرش پدید آمد از کافِ کُن

چنان کرد از بدو خلقت پدید

جهان را که از صنع پاکش سزید

تن بوالبشر کرد از ماء و طین

بلی خیر و شر هر دو درهم عجین

وزان خاک معجون چه نقش بدیع

به قدرت کشید از شریف و وَضیع

چه مغزست در آفرینش چه پوست

به نزدیک ارباب بینش نکوست

تو هر نوع می بینی و هر نَمَط

ولی نیست در آفرینش غلط

جهان بر بد و نیک و زشت و نکوست

همه هیچ اِلاّ یکی وان یک اوست

جز او را مبین چون جز او نیست کس

بدو در گریز، از همه اوت بس

ز خود چند گویی نزاری سخن

سبک شد دماغت گرانی مکن

چه گویند در واحد ذوالجلال

برون است وحدت ز وهم و خیال

پس این گفتگوی است، توحید نیست

بَرِ وحدت از شاخ تقلید نیست

تو هیچی و از هیچ کم تا خودی

نبینی به چشم خود الاّ خودی

چه آید جز از تو در افکار تو

که او در نیاید به گفتارنو

سخن در حق از آشکار و نهفت

مُحال است کز حق به جز حق بگفت

به از خاتم انبیا مصطفی

حبیب الله آن گنج صدق و صفا

نخست از چه حق گفت نشنود کس

که اعجاز او جمله سِحر است و بس

چو حق گفت و بر بال جبریل بست

طلسمات باطل به هم در شکست

چو حق از امین خدا بشنوند

به گفتار باطل چرا بگروند

نثار از قدوم نبی پر مچین

تو و سجده شکر در روم و چین

سیه روز بدبخت نیکی ندید

که بر دعوت مصطفی نگروید

حقایقشناس از تعصّب بری است

تعصّب پرستیدن از مدبریست

به یاران مختار کن التجا

تعصّب کجا و محقّق کجا

دلیل او بود، رَه، خطرناک نیست

شفیع او بود، از گنه باک نیست