سپاس و ستایش خداوند را
خداوند بیمثل و مانند را
که ما را خرد داد و جان آفرید
سپهر و زمان و مکان آفرید
خداوند خلق و خداوند امر
منزّه ز کیف و کم زید وعمر
خداوند حق خالق جان و تن
شناسا و بینای سِرَّ و علن
جهان آفرین مُبدع کاینات
مقصّر ز کُنه کمالش صفات
فروزندۀ شمع گیتی فروز
برآرنده از جَیب شب صبح روز
زمین و زمان و ابتداء سخن
به امرش پدید آمد از کافِ کُن
چنان کرد از بدو خلقت پدید
جهان را که از صنع پاکش سزید
تن بوالبشر کرد از ماء و طین
بلی خیر و شر هر دو درهم عجین
وزان خاک معجون چه نقش بدیع
به قدرت کشید از شریف و وَضیع
چه مغزست در آفرینش چه پوست
به نزدیک ارباب بینش نکوست
تو هر نوع می بینی و هر نَمَط
ولی نیست در آفرینش غلط
جهان بر بد و نیک و زشت و نکوست
همه هیچ اِلاّ یکی وان یک اوست
جز او را مبین چون جز او نیست کس
بدو در گریز، از همه اوت بس
ز خود چند گویی نزاری سخن
سبک شد دماغت گرانی مکن
چه گویند در واحد ذوالجلال
برون است وحدت ز وهم و خیال
پس این گفتگوی است، توحید نیست
بَرِ وحدت از شاخ تقلید نیست
تو هیچی و از هیچ کم تا خودی
نبینی به چشم خود الاّ خودی
چه آید جز از تو در افکار تو
که او در نیاید به گفتارنو
سخن در حق از آشکار و نهفت
مُحال است کز حق به جز حق بگفت
به از خاتم انبیا مصطفی
حبیب الله آن گنج صدق و صفا
نخست از چه حق گفت نشنود کس
که اعجاز او جمله سِحر است و بس
چو حق گفت و بر بال جبریل بست
طلسمات باطل به هم در شکست
چو حق از امین خدا بشنوند
به گفتار باطل چرا بگروند
نثار از قدوم نبی پر مچین
تو و سجده شکر در روم و چین
سیه روز بدبخت نیکی ندید
که بر دعوت مصطفی نگروید
حقایقشناس از تعصّب بری است
تعصّب پرستیدن از مدبریست
به یاران مختار کن التجا
تعصّب کجا و محقّق کجا
دلیل او بود، رَه، خطرناک نیست
شفیع او بود، از گنه باک نیست