بیا ساقی از سر بنه خواب را
می ناب ده عاشق ناب را
میی کاو چو آب زلال آمدهست
به هر چار مذهب حلال آمدهست
دلا تا بزرگی نیاری به دست
به جای بزرگان نشاید نشست
بزرگیت باید در این دسترس
به یاد بزرگان برآور نفس
سخن تا نپرسند لب بسته دار
گهر نشکنی تیشه آهسته دار
نپرسیده هر کاو سخن یاد کرد
همه گفته خویش را باد کرد
به بیدیده نتوان نمودن چراغ
که جز دیده را دل نخواهد به باغ
سخن گفتن آنگه بود سودمند
کز آن گفتن آوازه گردد بلند
چو درخورد گوینده ناید جواب
سخن یاوه کردن نباشد صواب
دهن را به مسمار بر دوختن
به از گفتن و گفته را سوختن
چه میگویم ای نانیوشنده مرد؟
ترا گوش بر قصهٔ خواب و خورد
چه دانی که من خود چه فن میزنم؟
دهل بر در خویشتن میزنم
متاع گرانمایه دارم بسی
نیارم برون، تا نخواهد کسی
خریدار دُر چون صدف دیده دوخت
بدین کاسدی دُر نشاید فروخت
مرا با چنین گوهری ارجمند
همی حاجت آید به گوهرپسند
نیوشندهای خواهم از روزگار
که گویم بدو راز آموزگار
بکاوم به الماس او کان خویش
کنم بسته در جان او جان خویش
زمانه چنین پیشهها پر دهد
یکی دُر ستاند یکی دُر دهد
دلی کو که بی جانخراشی بوَد؟
کمندی که بی دورباشی بود؟
مگر مار بر گنج از آن رو نشست
که تا رایگان مهره ناید به دست
اگر نخل خرما نباشد بلند
ز تاراج هر طفل یابد گزند
به شحنه توان پاس ره داشتن
به خاکستر آتش نگه داشتن
ازین خوی خوش کاو سرشت من است
بسی رخنه در کار و کشت من است
دگر رهروان کاین کمر بستهاند
به خوی بد از رهزنان رَستهاند
بدان تا گریزند طفلان راه
چو زنگی چرا گشت باید سیاه
به راهی که خواهم شدن رختکَش
رهآورد من بس بوَد خوی خَوش
به خوی خوش آموده بِه گوهرم
بدین زیستم، هم بدین بگذرم
چو از بهر هر کس دری سفتنیست
سرودی هم از بهر خود گفتنیست
ز چندین سخنگو سخن یاد دار
سخن را منم در جهان یادگار
سخن چون گرفت استقامت به من
قیامت کند تا قیامت به من
منم سَروْپیرای باغ سخُن
به خدمت میانبسته چون سروبُن
فلکوار دور از فسوس همه
سرآمد، ولی پایبوس همه
چو برجیس در جنگ هر بدگمان
کمان دارم و برندارم کمان
چو زُهره درم در ترازو نهم
ولی چون دهم بیترازو دهم
نخندم بر اندوه کس برقوار
که از برق من در من افتد شرار
به هر خار چون گل صلایی زنم
به هر زخم چون نی نوایی زنم
مگر کاتش است این دل سوخته
که از خار خوردن شد افروخته
چو دریا شوَم دشمنی عیبشوی
نه چون آینه دوستی عیبگوی
به خواهنده آن بخشم از مال و گنج
که از باز دادن نیایم به رنج
نمایم جو و گندم آرم به جای
نه چون جوفروشانِ گندمنمای
پس و پیش چون آفتابم یکیست
فروغم فراوان، فریب اندکیست
پسِ هیچ پشتی چنان نگذرم
که در پیش رویش خجالت برم
ز بدگوی بد گفته پنهان کنم
به پاداش نیکش پشیمان کنم
نگویم بداندیش را نیز بد
کزان گفته باشم بداندیش خَود
بدین نیکی آرندم از دشت و رود
ز نیکان و از نیکنامان درود
وزین حال اگر نیز گردان شوم
زیارتگه نیکمردان شوم
شوم بر درمریز خود دُرفشان
کنم سرکشی لیک با سرکشان
ز بی آلتی وانماندم به کنج
جهان باد و از باد ترسد ترنج
ز شاهان گیتی در این غار ژرف
که را بود چون من حریفی شگرف؟
که دیدهست بر هیچ رنگین گُلی
ز من عالی آوازهتر بلبلی؟
به هر دانشی دفتر آراسته
به هر نکتهای خامهای خواسته
پذیرفته از هر فنی روشنی
جداگانه در هر فنی یکفنی
شکر دانم از هر لب انگیختن
گلابی ز هر دیدهای ریختن
کسی را که در گریه آرم چو آب
بخندانمش باز چون آفتاب
به دستم در از دولت خوشعنان
طبرزد چنین شد طبرخون چنان
توانم درِ زهد بردوختن
به بزم آمدن مجلس افروختن
ولیکن درخت من از گوشه رُست
ز جا گر بجنبد، شود بیخسُست
چهله چهل گشت و خلوت هزار
به بزم آمدن دور باشد ز کار
به هنگام سیل آشکارا شدن
نشاید ز ری تا بخارا شدن
همان به که با این چنین باد سخت
برون ناورم چون گل از گوشه رخت
به خود کم شوم خلق را رهنمای
همایون ز کم دیدن آمد همای
سرم پیچد از خفتن و تاختن
ندانم جز این چارهای ساختن
گه از هر سخن بر تراشم گُلی
بر آن گل زنم ناله چون بلبلی
اگر بِه ز خود گلبنی دیدمی
گل سرخ یا زرد ازو چیدمی
چو از ران خود خورد باید کباب
چه گردم به دریوزه چون آفتاب؟
نشینم چو سیمرغ در گوشهای
دهم گوش را از دهن توشهای
ملالت گرفت از من ایام را
به کنجِ ارم بردم آرام را
درِ خانه را چون سپهر بلند
زدم بر جهان قفل و بر خلق بند
ندانم که دور از چهسان میرود
چه نیک و چه بد در جهان میرود
یکی مردهشخصم به مردی روان
نه از کاروانی و در کاروان
به صد رنج دل یک نفس میزنم
بدان تا نخسبم جرس میزنم
ندانم کسی کاو به جان و به تن
مراد و ستر دارد از خویشتن
ز مهر کسان روی برتافتم
کسِ خویش هم خویش را یافتم
بر عاشقان نیک اگر بد شوم
همان به که معشوق خود خود شوم
گرم نیست روزی ز مهر کسان
خدایست رزاق و روزیرسان
در حاجت از خلق بربسته به
ز دربانی آدمی رسته به
مرا کاشکی بودی آن دسترس
که نگذارمی حاجت کس به کس
در این مَندلِ خاکی از بیم خون
نیارم سر آوردن از خط برون
بدین حال و مندل کسی چون بوَد؟
که زندانیِ مندلِ خون بود؟
در خلق را گل براندودهام
درین در بدین دولت آسودهام
چهل روز خود را گرفتم زمام
کادیم از چهل روز گردد تمام
چو در چار بالش ندیدم درنگ
نشستم در این چار دیوار تنگ
ز هر جو که انداختم در خَراس
دُری باز دادم به جوهرشناس
هزار آفرین بر سخنپروری
که بر سازد از هر جُوی جوهری
تر و خشکی اشک و رخسار من
به کهگل براندود دیوار من
تن اینجا به پَست ِجوین ساختن
دل آنجا به گنجینه پرداختن
به بازی نبردم جهان را به سر
که شغلی دگر بود جز خواب و خَور
نخفتم شبی شاد بر بستری
که نگشادم آن شب ز دانش دری
ضمیرم نه زن، بلکه آتشزن است
که مریمصفت بکرِ آبستن است
تقاضای آن شوی چون آیدش؟
که از سنگ و آهن برون آیدش
بدین دلفریبی سخنهای بکر
به سختی توان زادن از راه فکر
سخن گفتنِ بکر جان سفتن است
نه هر کس سزای سخن گفتن است
به دُری سفالینهٔ سفته گیر
سرودی به گرمابه در گفته گیر
بیندیش از آن دشتهای فراخ
کز آواز گردد گلو شاخ شاخ
چو بر سکه شاه زر میزنی
چنان زن که گر بشکند نشکنی
جهودی مسی را زراندود کرد
دکان غارتیدن بدان سود کرد
نه انجیر شد نام هر میوهای
نه مثل زُبیدهست هر بیوهای
دو هندو برآید ز هندوستان
یکی دزد باشد دگر پاسبان
من از آب این نقرهٔ تابناک
فرو شستم آلودگیهای خاک
ازین پیکر آنگه گشایم پرند
که باشد رسیده چو نخل بلند
چو در میوهٔ نارسیده رسی
بجنبانیش، نارسیدهکسی
کند سوقیای سیب را خانهرس
ولی خوش نیاید به دندان کس
شود نرم از افشردن انجیرِ خام
ولی چون خوری خون برآید ز کام
شکوفه که بیگه نخندد به شاخ
کند میوه را بر درختان فراخ
زمینی که دارد بر و بوم سست
اساسی بر او بست نتوان درست
به رونق توانم من این کار کرد
به بیرونقی کار ناید ز مرد
چو در دانه باشد تمنای سود
کدیور در آید به کشت و درود
غله چون شود کاسد و کمبها
کند برزگر کار کردن رها
ترنمشناسانِ دستاننیوش
ز بانگ مغنی گرفتند گوش
ضرورت شد این شغل را ساختن
چنین نامهٔ نغز پرداختن
که چون در کتابت شود جایگیر
نیوشنده را زان بود ناگزیر
به نقشی که نزد کلان نیست خرد
نمودم بدین داستان دستبرد
از این آشنارویتر داستان
خنیده نیامد برِ راستان
دگر نامهها را که جویی نخست
به جمهور ملت نباشد درست
نباشد چنین نامه تزویر خیز
نبشته به چندین قلمهای تیز
به نیروی نوک چنین خامهها
شرف دارد این بر دگر نامهها
از آن خسروی می که در جام اوست
شرفنامهٔ خسروان نام اوست
سخنگوی پیشینه دانای طوس
که آراست روی سخن چون عروس
در آن نامه کان گوهر سفته راند
بسی گفتنیهای ناگفته ماند
اگر هرچه بشنیدی از باستان
بگفتی، دراز آمدی داستان
نگفت آنچه رغبتپذیرش نبود
همان گفت کز وی گزیرش نبود
دگر از پی دوستان زله کرد
که حلوا به تنها نشایست خَورد
نظامی که در رشته گوهر کشید
قلمدیدهها را قلم درکشید
به ناسفته دُری که در گنج یافت
ترازوی خود را گهرسنج یافت
شرفنامه را فرخآوازه کرد
حدیث کهن را بدو تازه کرد
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن به زبان فارسی شاعری است و عمدتاً در مورد مسائل فلسفی و زندگی انسانی بحث میکند. شاعر از نقش عشق، آگاهی، بزرگی، و حکمت سخن میگوید.
در آغاز شاعر دعوت به نوشیدن میکند و از می ناب و حلال صحبت میکند. سپس به اهمیت بزرگمنشی و یاد بزرگان اشاره میکند و بیان میکند که بیدلیل نباید سخن گفت و باید در سکوت بیشتر فکر کرد.
شاعر ادامه میدهد که برای پیشرفت و رشد، باید بر روی خود کار کنیم و از بزرگترها درس بگیریم. او به این نکته اشاره دارد که در زندگی هر فرد باید راستی و صداقت را حفظ کند و از بدگویی پرهیز کند.
در نهایت شاعر به اهمیت یادگیری، دوستی و همدلی با دیگران تأکید میکند و بر این نکته تأکید دارد که برای رشد و پیشرفت، باید خود را بشناسیم و از فرصتهای زندگی به خوبی استفاده کنیم. او در پایان، به زیبایی کلام و داستان پردازی اشاره میکند که میتواند بر روی زندگی و افکار انسان تأثیر عمیق بگذارد.
هوش مصنوعی: ای ساقی، بیا و خواب را فراموش کن و به عاشق واقعی، شراب ناب بده.
هوش مصنوعی: شرابی که همچون آبی صاف و پاک است، به هر چهار مذهب، حلال و مجاز شمرده شده است.
هوش مصنوعی: ای دل، تا زمانی که به مقام و ارجمندی نرسی، شایسته نیست که در جایگاه بزرگترها قرار بگیری.
هوش مصنوعی: برای بزرگ شدن و نیل به عظمت باید به یاد بزرگان گذشته باشی و از فهم و تجربه آنها بهرهمند شوی.
هوش مصنوعی: تا زمانی که از تو سوالی نپرسند، زبانت را در کام نگهدار و مانند تیشهای که آرام کار میکند، جوهر وجودت را نابود نکن.
هوش مصنوعی: هر کس که سخن میگوید و از خود چیزی را بیان میکند، اگر از دیگران نپرسد و فقط به گفتههای خود بپردازد، حرفهایش به مانند تودهای از باد خواهد شد و ارزش چندانی نخواهد داشت.
هوش مصنوعی: برای روشن کردن باغ، نمیتوان فقط به چشمهای بسته تکیه کرد، زیرا دل تنها به چشمهای باز و بینا احتیاج دارد.
هوش مصنوعی: حرف زدن زمانی مفید است که از آن سخنان، نام و آوازهای به وجود بیاید و در دنیا بر سر زبانها بیفتد.
هوش مصنوعی: وقتی طرف مقابل لایق پاسخ دادن به صحبتها نیست، بیفایده و نادرست است که بخواهی به حرفهای بیاساس او پاسخ بدهی.
هوش مصنوعی: بهتر است که آدم دهانش را ببندد و چیزی نگوید تا اینکه حرفی بزند و پشیمان شود یا آن حرف را از بین ببرد.
هوش مصنوعی: ای انسان ناننوش، چه میگویی؟ به داستان خواب و خوراکت گوش فرا بده.
هوش مصنوعی: تو نمیدانی که من چه کاری میکنم. من صدای دهل را برای خودم بهراه میاندازم.
هوش مصنوعی: من چیزهای باارزشی دارم که نمیخواهم به کسی نشان دهم، تا زمانی که کسی تمایل به دیدن آن نداشته باشد.
هوش مصنوعی: خریدار مروارید مانند صدف، دیدهاش را به این وضعیت دوخت که نباید مروارید را به کسی که ارزشش را نمیداند فروخت.
هوش مصنوعی: من برای داشتن چنین جواهر گرانبهایی، به شخصی که قادر به ارزشگذاری آن باشد نیاز دارم.
هوش مصنوعی: میخواهم کسی را پیدا کنم که به او از رازها و نکات مهم زندگی بگویم.
هوش مصنوعی: من به عشق او مانند الماس میتابم و زندگیام را به او گره زدهام.
هوش مصنوعی: دنیا به گونهای است که برخی در آن به ثروت و نعمت میرسند و برخی دیگر چیزی را از دست میدهند.
هوش مصنوعی: دلهایی که بیزخم و رنج هستند، چگونه وجود دارند؟ و کمانهایی که بدون دور شدن از معشوق هستند، چه معنایی دارند؟
هوش مصنوعی: چرا مار بر گنج نشسته است؟ زیرا میخواهد به حیات خود ادامه دهد و مهرهها را به راحتی به دست نیاورد.
هوش مصنوعی: اگر درخت خرما وجود نداشته باشد، کودکان در معرض خطر و آسیب قرار میگیرند.
هوش مصنوعی: میتوان با نظارت و مراقبت مسیر را حفظ کرد، مانند اینکه شعلهی آتش را در خاکستر پنهان نگهداریم.
هوش مصنوعی: خوی خوش که جزء ذات من است، باعث ایجاد مشکلات و آسیبهایی در زندگی و تلاشهایم شده است.
هوش مصنوعی: دیگران که به راهمان پیوستهاند، با اراده و عزم خود از دست دزدان و افراد بدخواه به دور شدهاند.
هوش مصنوعی: بدان که وقتی کودکان از راهی دور میشوند، به همین دلیل است که چرا رنگ زنگ مانند سیاه شده است.
هوش مصنوعی: من با اراده و خواسته خودم قدم برمیدارم و چیزی که از این مسیر به دست میآورم، خوشی و صفای روحی است که برایم ارزش دارد.
هوش مصنوعی: با خوبی و خوشی زندگی کردهام و بر این اساس به جهانیان مینگرم، حالا هم آمادهام که به این دنیا وداع بگویم.
هوش مصنوعی: برای هر کسی که در زندگیاش درهای بستهای وجود دارد، برای خودش نیز باید آوازهای برپا کند.
هوش مصنوعی: از میان افرادی که سخن میگویند، من تنها کسی هستم که در دنیا چیزی از سخن را به یاد دارم و به عنوان یادگاری از خود به جای گذاشتهام.
قیامت کند: غوغا میکند، اعجاب میانگیزد.
هوش مصنوعی: من جوانی خوشسخن و زیبا هستم که در میان باغ کلام و شعر به خدمت شما آمدهام، همانطور که درخت سرو همیشه در باغ ایستاده است.
هوش مصنوعی: جهان به دور از حقایق باطل به پایان رسیده، اما همواره در خدمت و احترام به حقیقت هستیم.
هوش مصنوعی: در میدان نبرد، مانند برجیس که هر بدگمانی را میبیند، من نیز کمانم را آماده کردهام ولی آن را پایین نمیآورم.
هوش مصنوعی: هر زمانی که زهره را در ترازویی قرار میدهم، به دقت وزنش را میسنجم، اما وقتی که بدون ترازوی دقیق به آن نگاه میکنم، ارزش واقعیاش را به سادگی نمیتوانم تشخیص دهم.
هوش مصنوعی: من بر غم کسی نمیخندم، زیرا ممکن است در من هم جرقهای از آن اندوه شعلهور شود.
هوش مصنوعی: هر جا که چیزی تلخ یا سختی وجود داشته باشد، من به زیبایی و لطافت به آن واکنش نشان میدهم و از هر زخم یا درد، نغمهای دلنشین میسازم.
هوش مصنوعی: آیا این دل سوخته به خاطر خارهاست که اینگونه شعلهور شده است؟
هوش مصنوعی: اگر به مانند دریا شوم، دشمنی که عیبها را میپوشاند میشوم، نه مانند آینهای که دوستی عیبها را بازگو میکند.
هوش مصنوعی: من از سرمایه و ثروتم چیزی به کسی میبخشم که خواستهاش را دارد و از دادن آن به او هیچ سختی و زحمتی برایم پیش نمیآید.
هوش مصنوعی: من به شما نشان میدهم که چگونه جو بیاورم، اما در حقیقت گندم را جای آن قرار میدهم؛ مانند افرادی که جو میفروشند و به جای آن گندم را مینمایانند.
هوش مصنوعی: من همانند آفتاب، در درونم تغییرات و احساسات مختلفی دارم که به ظاهر کم به نظر میرسد، اما در واقع عمق و مقدار زیادی وجود دارد.
هوش مصنوعی: من هیچگاه پشت سر کسی قدم نمیزنم که در مقابل او شرمنده شوم.
هوش مصنوعی: من بدگویی کسی را که از او بد شنیدم، به خاطر نیکیهایی که در حقش کردهام، فراموش میکنم و سعی میکنم او را به خاطر خوبیهایش پشیمان کنم.
هوش مصنوعی: نمیگویم کسی که بداندیش است را بد بدانم، چون خودم ممکن است از آنچه گفتهام بد برداشت کنم.
هوش مصنوعی: من از دشت و رود نیکی و خوبی را به دست آوردهام و از افراد نیکوکار و نامدار سلام و درود میفرستم.
هوش مصنوعی: اگرچه در این موقعیت ممکن است تغییر کنم، اما همواره به دیدار و خدمتی نزد نیکمردان خواهم رفت.
هوش مصنوعی: نمیگذارم کسی به راحتی از دروازهام عبور کند و اگر هم بخواهم با سرکشها مقابله کنم، با عزت و قدرت انجام میدهم.
هوش مصنوعی: از آنجا که بیابزار و بییار ماندم، در گوشهای از دنیا قرار گرفتم و حتی میوهای هم که از باد میترسد، در خطر است.
هوش مصنوعی: در این غار عمیق، از شاهان دنیا چه کسی مانند من، رقیبی بزرگ و باارزش وجود دارد؟
هوش مصنوعی: چه کسی دیده است که پرندهای به زیبایی بلبل، صدایی بهتر از من بر روی هیچ گل رنگینی دارد؟
هوش مصنوعی: هر دانشی نیاز به ضبط و ثبت دارد و برای هر نکتهای باید نوشتاری تهیه کرد.
هوش مصنوعی: در هر زمینهای، روشها و شیوههای خاصی وجود دارد که هر کدام به نوعی میتوانند به درک و روشنایی بیشتری کمک کنند.
هوش مصنوعی: من قدردان هر لب هستم که عطر گل را به وجود میآورد و از هر چشمی که اشک میریزد.
هوش مصنوعی: اگر کسی را در حال گریه ببینم، مانند آب او را میخندانم، و وقتی او را شاد کنم، مانند آفتاب درخشان میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر نعمت و خوشگذرانی زندگی، بر دستم اتفاقی افتاده است که مانند طبرزد، درخشان و زیباست، اما به نوعی احساس دلتنگی و غم را هم به همراه دارد.
هوش مصنوعی: من میتوانم در عوض ترک دنیا و زهد ورزیدن، در محفل جشن و شادی حاضر شوم و مجلس را گرم کنم.
هوش مصنوعی: اما اگر درخت من از جایی که ریشه دارد تکان بخورد، ریشهاش ضعیف و سست خواهد شد.
هوش مصنوعی: چهل روز و چهل شب گذشت و هزار نفر به دور هم جمع شدند، حالا وقت بزم و جشن میباشد و دیگر فرصتی برای کار کردن نیست.
هوش مصنوعی: در زمان بحران و مشکلات، بهتر است که از محلی که در آن هستیم دور نشویم و سعی کنیم در موقعیت فعلی خود باقی بمانیم.
هوش مصنوعی: بهتر است که در برابر مشکلات و سختیها مانند گل از دل طبیعت بیرون بیایم و با شجاعت و زیبایی به زندگی ادامه دهم.
هوش مصنوعی: من به خودم کمتر فکر میکنم و برای دیگران راهنمایی میکنم، زیرا با دیدن کمتر، برکت و نعمت بیشتری به دست میآورم.
هوش مصنوعی: ذهنم از خواب و شتاب سردرگم است و نمیدانم جز این راهی برای حل مشکل وجود دارد.
هوش مصنوعی: گاهی از هر سخن رد میشوم و بر آن، گلی میزنم و نالهام چون بلبل میخواند.
هوش مصنوعی: اگر دلی از خودم زیبا و خوشبو میدیدم، گل سرخ یا زرد از آن میچیدم.
هوش مصنوعی: اگر بخواهم از بخش خودم بپزم و کباب کنم، چه نیازی به التماس و گدایی دارم مانند خورشید؟
هوش مصنوعی: من در گوشهای مانند سیمرغ مینشینم و به سخنان تو گوش میدهم و خودم را آماده میکنم.
هوش مصنوعی: از دست روزگار به شدت ناامید شدم و برای پیدا کردن آرامش، به گوشهای دنج و دورافتاده رفتم.
هوش مصنوعی: به درِ خانهام مانند آسمان بزرگ زدم و بر جهان قفل و بر مردم بست.
هوش مصنوعی: نمیدانم که انسانها چگونه در این دنیا زندگی میکنند و سرنوشتشان چه و چه جوری رقم میخورد، چه خوب و چه بد.
هوش مصنوعی: شخصی از دنیا رفته است، اما روحش از کاروانی نیست و به کاروان نمیپیوندد.
هوش مصنوعی: من با تمام زحمت و درد دل، یک لحظه آرام نمینشینم و برای اینکه خسته نشوم، به کار و تلاش ادامه میدهم.
هوش مصنوعی: نمیدانم کسی را که آرزو و هدفش را از وجود خودش پنهان دارد و این راز را در دل و جانش نگه میدارد.
هوش مصنوعی: از محبت دیگران رویگردان شدم و در این میان، خودم را در کنار خودم پیدا کردم.
هوش مصنوعی: اگر برای عاشقان خوب نباشم، بهتر است که به جای آنکه خود را عاشق دیگری کنم، به معشوق خود تبدیل شوم.
هوش مصنوعی: اگر روزی کسی فراوان نباشد، این نشان میدهد که خداوند همانند همیشه روزیدهنده و رزاق است.
هوش مصنوعی: اگر به نیازهای خود از دیگران وابسته باشی، بهتر است که به عنوان دربان زندگی کنی تا اینکه به انتظار کمک انسانها بنشینی.
هوش مصنوعی: کاش میتوانستم به گونهای باشم که هیچکس نیازی به دیگران نداشته باشد و همه مسائل خود را به راحتی حل کنند.
هوش مصنوعی: در این دنیای مادی و فانی، از ترس خونریزی نمیتوانم سر خود را از خط قرمز فراتر ببرم.
هوش مصنوعی: در چنین شرایطی، چه کسی مانند من است که زندانی درد و رنج باشد؟
هوش مصنوعی: من در این مکان با گلی زیبا آراستهام و در این شرایط خوشبخت و آرام هستم.
هوش مصنوعی: من به مدت چهل روز خود را کنترل کردم تا بتوانم به هدفم برسم و میدانم که پس از این چهل روز همه چیز تمام میشود.
هوش مصنوعی: وقتی در فضای محدود خودم چیزی ندیدم که مرا متوقف کند، تصمیم گرفتم در این دیوارهای تنگ بنشینم.
هوش مصنوعی: هر وقت که چیزی را به دیگران دادم یا آن را امتحان کردم، به من آموخت که آن چیز با ارزش و خاص است.
هوش مصنوعی: هزار ستایش بر کسی که میتواند از هر منبع و جریان، معانی ارزشمندی تولید کند.
هوش مصنوعی: تر بودن و خشکی اشک و چهرهام از دیواری که با خاک رس پوشیده شده، بهتر است.
هوش مصنوعی: بدن در اینجا مشغول کارهای سطحی و کماهمیت است، اما دل و احساس در جایی دیگر به جمعآوری و نگهداری از چیزهای ارزشمند و گرانقدر مشغولاند.
هوش مصنوعی: من برای بازی کردن دنیا را به سر نمیگذارم، زیرا غیر از خواب و خوردن کار دیگری نیست.
هوش مصنوعی: شبی خوش و شاد را بر روی بستر خواب میگذراندم، در حالی که در آن شب به دانشی دست نیافته بودم.
هوش مصنوعی: ضمیر من مانند زنی نیست که حسرتی به دل داشته باشد، بلکه شبیه آتشزنی است که مریمصفت، جوان و باردار است.
هوش مصنوعی: چگونه میتوان از کسی که به شدت تحکم و سختی دارد، خواستهای نرم و لطیف داشت؟
هوش مصنوعی: این جمله به این معناست که با وجود جذابیت و فریبندگی کلام تازه و نو، ایجاد چنین سخنانی از طریق فکر و اندیشه کار آسانی نیست و نیاز به تلاش و کوشش دارد.
هوش مصنوعی: سخن گفتن از جان و دل نیازمند آمادگی و عمق روحی است و هر کسی شایستهی این کار نیست.
فرض کن مُهره سفالینت، را به دُری گرفتند و توانستی در گرمابه خوشآواز باشی.
از دشتهای باز و فراخ بیندیش که اگر از تو آواز خواندن بخواهند گلو پارهپاره میشود.
زری که بر آن سکه شاهانه میزنی خالص باشد که اگر بشکند (درونش نیز زر باشد)؛ خوار نشوی.
هوش مصنوعی: یه یهودی به مسی طلا داده و دکانش را با آن تزئین کرده است تا از غارت کردن سودی ببرد.
هوش مصنوعی: هیچ میوهای به پای انجیر نمیرسد و هیچ بیوهای به زیبایی زبیده نیست.
هوش مصنوعی: دو نفر از هند میآیند، یکی آنها دزد است و دیگری نگهبان.
هوش مصنوعی: من با استفاده از این نقرهی درخشان خود را از آلودگیهای دنیای خاکی پاک کردم.
هوش مصنوعی: من زمانی از این شکل و ساختار خود فارغ میشوم و پرواز میکنم که بهاندازهی یک نخل بلند رشد کرده باشم.
هوش مصنوعی: اگر به میوهای که هنوز نرسیده است، دست بزنی و آن را تکان بدهی، در واقع به آن آسیب میزنی، زیرا هنوز آماده برای برداشت نیست.
هوش مصنوعی: سیب سرخ زیبا و جذاب به نظر میرسد و به خانه میآید، اما طعم آن برای کسی خوشایند نیست.
هوش مصنوعی: اگر انجیر نارس را فشرده و نرم کنی، به نظر میرسد که چقدر راحت است، اما وقتی آن را بخوری، سمی که در آن است، به کامت آسیب میزند و خون را به یاد میآورد.
هوش مصنوعی: گلها وقتی به خنده در میآیند و شاداب هستند که میوهها به درختان برگردند و به زندگی ادامه دهند.
اساس: پی و بنیاد عمارت و ساختمان.
هوش مصنوعی: من میتوانم با تلاش و تواناییام این کار را رونق ببخشم؛ اما در شرایطی که کار بیرونق باشد، از کسی انتظار چنین کاری نمیرفت.
هوش مصنوعی: وقتی در دانه آرزوی خوب و پربار بودن باشد، کدیور به کشت و کار خوب و مثبتی میپردازد.
هوش مصنوعی: زمانی که محصول کشاورزی بیارزش و کمقیمت میشود، کشاورز کار کردن را رها میکند.
هوش مصنوعی: شنوندگان آهنگهای دلنشین از صدای خواننده لذت میبرند و گوشهایشان را به آن میسپارند.
هوش مصنوعی: برای انجام این کار، نیاز بود تا این شغل را با دقت و هنر ایجاد کنیم و نامهای زیبا و با ارزش بنویسیم.
هوش مصنوعی: هرگاه چیزی در نوشته تو جا بگیرد، خواننده ناچار است آن را بشنود یا توجه کند.
کلان: سران، بزرگان.
خُنیده نیامد یعنی خوانده نشده. (خُنیده یا خوَنیده یعنی خوانده شده، روایت شده)
هوش مصنوعی: اگر کسی دنبال نامهها یا نوشتهها باشد، باید ابتدا به خواست و نظرات کلی مردم توجه کند و از آنها آگاه باشد.
هوش مصنوعی: نامهای که پر از دروغ و فریب باشد، نباید با قلمهای تیز و برنده نوشته شود.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که با استفاده از قدرت و استحکام نوک قلم، ارزش و اهمیت این نوشتهها بیشتر از دیگر نوشتههاست.
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی نشان میدهد که آن شرابی که در جام خسرو قرار دارد، خود مظهر بزرگی و شرافت است و میتواند به عنوان نمادی از مقام و نسب پادشاهان شناخته شود. به عبارت دیگر، این می نشاندهندهی اهمیت و اعتبار بالای خسروان است و خاصیتهایی از عظمت و شرف را به همراه دارد.
هوش مصنوعی: گویندهای که از تاریخ و دانش پارسی آگاهی دارد، با سخنانی زیبا و پرجاذبه مانند عروسی که با زینتها خود را آراسته است، حرف میزند.
هوش مصنوعی: در آن نامه که شامل گنجی ارزشمند بود، سخنان زیادی وجود داشت که هنوز گفته نشده باقی ماند.
هوش مصنوعی: اگر تمام داستانهایی که از گذشته شنیدهای را بازگو کنی، داستانت طولانی و گسترده خواهد بود.
هوش مصنوعی: او چیزی را که باعث تمایل و علاقه نمیشد، نگفت؛ همان سخنی را بیان کرد که نمیتوان از آن دوری جست.
هوش مصنوعی: دیگر به دنبال دوستان نرفته، زیرا که تنها نمیتوان حلوا را خورد.
هوش مصنوعی: نظامی که با دقت و هنرمندی به توصیف زیباییها پرداخته، توانسته است نگاهها را جذب کند و آن زیباییها را به تصویر بکشد.
هوش مصنوعی: در گنجینهای نهان، درخشندگی ای پیدا شد که ارزش چیزهایی را که در آن بود، به خوبی نشان داد.
هوش مصنوعی: شرفنامه را با آواز خوش و زیبا به نمایش گذاشت و داستانهای قدیمی را با آن زنده و نو به نظر آورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال ۱۵ حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.