بیا ساقی آن جام آیینهفام
به من ده که بر دست به جای جام
چو زان جام کیخسرو آیین شوم
بدان جام روشن جهانبین شوم
بیا تا ز بیداد شوییم دست
که بی داد نتوان ز بیداد رست
چه بندیم دل در جهان سال و ماه
که هم دیو ِ خان است و هم غول راه
جهان وام خویش از تو یکسر بَرَد
به جرعه فرستد به ساغر برد
چو باران که یکیک مهیا شود
شود سیل و آنگه به دریا شود
بیا تا خوریم آنچه داریم شاد
درم بر درم چند باید نهاد؟
نهنگی به ما بر گذرکرده گیر
همه گنج ناخورده را خورده گیر
از آن گنج کاورد قارون به دست
سرانجام در خاک بین چون نشست
وزان خشت زرین شداد عاد
چه آمد بهجز مردنِ نامراد؟
درین باغ رنگین درختی نرست
که ماند از قفای تبرزن درست
گزارشکن ِ زیور تاج و تخت
چنین گفت کان شاه فیروز بخت
یکی روز فارغدل و شاد بهر
بر آسوده بود از هوسهای دهر
می ناب در جام شاهنشهی
گهی پر همیکرد و گاهی تهی
حکیمان هشیار دل پیش او
خردمند مونس خرد خویش او
به هر نسبتی کامد از بانگ چنگ
سخن شد بسی در نمطهای تنگ
به هر جرعه می که شه میفشاند
مهندس درختی در او مینشاند
درخشان شده می چو روشن درخش
قدح شکر افشان و می نوشبخش
دماغ نیوشنده را سرگران
ز نوش میو رود رامشگران
سرشک قدح نالهٔ ارغنون
روان کرده از رودها رود خون
زهی زخم کز زخمهٔ چون شکر
شود رود خشکی بدو رود تر
در آن بزم آراسته چون بهشت
گل افشانتر از ماه اردیبهشت
سکندر جهانجوی فرخ سریر
نشسته چو بر چرخ بدر منیر
ز دارا درآمد فرستادهای
سخنگوی و روشندل آزادهای
چو خسرو پرستان پرستش نمود
هم او را و هم شاه خود را ستود
چو کرد آفرین بر جهان پهلوان
شنیده سخن کرد با او روان
ز دارا درود آوریدش نخست
نداده خراج کهن باز جست
که چون بود کز گوهر و طوق و تاج
ز درگاه ما واگرفتی خراج
زبونی چه دیدی تو در کار ما
که بردی سر از خط پرگار ما
همان رسم دیرینه را کار بند
مکن سرکشی تا نیابی گزند
سکندر ز گرمی چنان برفروخت
که از آتش دل زبانش بسوخت
کمان گوشهٔ ابرویش خم گرفت
ز تندیش گوینده را دم گرفت
چنان دید در قاصد راه سنج
که از جوش دل مغزش آمد به رنج
زبان چون ز گرمی بر آشفته شد
سخنهای ناگفتنی گفته شد
فرو گفت لختی سخنهای سخت
چو گوید خداوند شمشیر و تخت
که را در خرد رای باشد بلند
نگوید سخنهای ناسودمند
زبان گر به گرمی صبوری کند
ز دوری کن خویش دوری کند
سخن گرچه با او زهازه بود
نگفتن هم از گفتنش به بود
چو خوش گفت فرزانهٔ پیش بین
زبان گوشتین است و تیغ آهنین
نباشد به خود بر کسی مرزبان
که گوید هر آنچ آیدش بر زبان
گزارنده پیر کیانی سرشت
گزارش چنین کرد از آن سرنبشت
که وقتی که از گوهر و تیغ و تاج
ز یونان شدی پیش دارا خراج
در آن گوهرین گنج بن ناپدید
بدی خایهٔ زر خدای آفرید
منقش یکی خسروانی بساط
که بیننده را تازه کردی نشاط
چو قاصد زبان تیغ پولاد کرد
خراج کهن گشته را یاد کرد
برو بانگ زد شهریار دلیر
که نتوان ستد غارت از تندشیر
زمانه دگرگونه آیین نهاد
شد آن مرغ کاو خایه زرین نهاد
سپهر آن بساط کهن در نوشت
بساطی دگر ملک را تازه گشت
همه ساله گوهر نخیزد ز سنگ
گهی صلح سازد جهان گاه جنگ
به گردن کشی بر میآور نفس
به شمشیر با من سخن گوی بس
تو را آن کفایت که شمشیر من
نیارد سر تخت تو زیر من
چو من با رکابی که برداشتم
عنان جهان بر تو بگذاشتم
تو با آنکه داری چنان توشهای
رها کن مرا در چنین گوشهای
بر آنم میاور که عزم آورم
به هم پنجهای با تو رزم آورم
به یک سو نهم مهر و آزرم را
به جوش آورم کینهٔ گرم را
مگر شه نداند که در روز جنگ
چه سرها بریدم در اقصای زنگ
به یک تاختن تا کجا تاختم
چه گردنکشان را سرانداختم
کسی کهارمغانی دهد طوق و تاج
چو زنهاریان چون فرستد خراج
ز من مصر باید نه زر خواستن
سخن چون زر مصری آراستن
ببین پایگاه مرا تا کجاست
بدان پایه باید ز من مایه خواست
مینگیز فتنه میفروز کین
خرابی میاور در ایران زمین
تو را ملکی آسوده بی داغ و رنج
مکن ناسپاسی در آن مال و گنج
مشوران به خودکامی ایام را
قلم درکش اندیشهٔ خام را
ز من آنچه بر نایدت در مخواه
چنان باش با من که با شاه شاه
فرستاده کاین داستان گوش کرد
سخنهای خود را فراموش کرد
سوی شاه شد داغ بر دل کشان
شتابنده چون برق آتش فشان
فرو گفت پیغامهای درشت
کزو سروبن را دو تا گشت پشت
چو دارا جواب سکندر شنید
یکی دور باش از جگر بر کشید
که بی سکهای را چه یارا بود
که هم سکهٔ نام دارا بود
به تندی بسی داستان یاد کرد
کهزان شد نیوشنده را روی زرد
بخندید و گفت اندر آن زهرخند
که افسوس بر کار چرخ بلند
فلک بین چه ظلم آشکارا کند
که اسکندر آهنگ دارا کند
سکندر نه گر خود بود کوه قاف
که باشد که من باشمش هممصاف؟
چنان پشهای را به جنگ عقاب
که از قطره دان پیش دریای آب
سبک قاصدی را به درگاه او
فرستاد و شد چشم بر راه او
یکی گوی و چوگان به قاصد سپرد
قفیزی پر از کنجد ناشمرد
در آموختنش راز آن پیشکش
بدان تعبیه شد دل شاه خوش
سوی روم شد قاصد تیزگام
ز دارا پذیرفته با خود پیام
ز ره چون در آمد بر شاه روم
فروزنده شد همچو آتش ز موم
سرافکنده در پایه بندگی
نمودش نشان پرستندگی
نخستین گره کز سخن باز کرد
سخن را به چربی سرآغاز کرد
که فرماندهان حاکم جان شدند
فرستادگان بنده فرمان شدند
چه فرمایدم شاه فیروز رای
که فرمان فرمانده آرم به جای؟
سکندر بدانست کان عذر خواه
پیامی درشت آرد از نزد شاه
به بیغاره گفتا بیاور پیام
پیامآور از بند بگشاد کام
متاعی که در سله خویش داشت
بیاورد و یک یک فرا پیش داشت
چو آورده پیش سکندر نهاد
به پیغام دارا زبان برگشاد
ز چوگان و گوی اندر آمد نخست
که طفلی تو بازی به این کن درست
وگر آرزوی نبرد آیدت
ز بیهودگی دل به درد آیدت
همان کنجد ناشمرده فشاند
کزین بیش خواهم سپه بر تو راند
سکندر جهان داور هوشمند
درین فالها دید فتحی بلند
مثل زد که هر چه آن گریزد ز پیش
به چوگان کشیدش توان پیش خویش
مگر شاه از آن داد چوگان به من
که تا زو کشم ملک بر خویشتن
همان گوی را مرد هیأت شناس
به شکل زمین مینهد در قیاس
چو گوی زمین شاه ما را سپرد
بدین گوی خواهم ازو گوی برد
چو زین گونه کرد آن گزارشگری
به کنجد در آمد در داوری
فرو ریخت کنجد به صحن سرای
طلب کرد مرغان کنجد ربای
به یک لحظه مرغان در او تاختند
زمین را ز کنجد بپرداختند
جوابیست گفتا درین رهنمون
چو روغن که از کنجد آید برون
اگر لشکر از کنجد انگیخت شاه
مرا مرغ کنجد خور آمد سپاه
پس آنگه قفیزی سپندان خرد
به پاداش کنجد به قاصد سپرد
که شه گر کشد لشگری زان قیاس
سپاه مرا هم بدینسان شناس
چو قاصد جوابی چنین دید سخت
به پشت خر خویش بربست رخت
به دارا رساند از سکندر جواب
جوابی گلوگیر چون زهر ناب
برآشفت از آن طیرگی شاه را
که حجت قوی بود بدخواه را
جهاندار دارا دران داوری
طلب کرد از ایرانیان یاوری
ز چین و ز خوارزم و غزنین و غور
زمین آهنین شد ز نعل ستور
سپاهی بههم کرد چون کوه قاف
همه سنگ فرسای و آهن شکاف
چو عارض شمار سپه برگرفت
فرو ماند عقل از شمردن شگفت
ز جنگی سواران چابک رکاب
به نهصد هزار اندر آمد حساب
جهانجوی چون دید کز لشگرش
همی موج دریا زند کشورش
سپاهی چو آتش سوی روم راند
کجا او شد آن بوم را بوم خواند
به ارمن درآمد چو دریای تند
صبا را شد از گرد او پای کند
زمین در زمین تا به اقصای روم
بجوشید دریا بلرزید بوم
علف در زمین گشت چون گنج گم
ز نعل ستوران بیگانه سم
پی شاه اگر آفتابی کند
به هر جا که تابد خرابی کند
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: این متن شاعرانه به دعوت ساقی برای نوشیدن شراب و ترک دردهای زندگی میپردازد. شاعر با ابراز نیاز به شادی و رهایی از بیداد زمانه، از خیالات دنیوی و گذر زمان شکایت میکند و به لذتهای زودگذر میپردازد. همچنین به وصف بزم شاهان و داستان سکندر و دارا اشاره میشود که در آن دارا به سکندر پاسخ میدهد و از ظلم زمانه و بیعدالتیها میگوید. در نهایت، بر اهمیت همبستگی و عدم خیانت تأکید میشود. شاعر به زیبایی هنر شگفتانگیز زندگی و نبردهای تاریخی را به تصویر میکشد.
هوش مصنوعی: بیا و آن جام زیبای شفاف و درخشان را به من بده، که به جای جام، خود دستم را به آن قناعت میکنم.
هوش مصنوعی: وقتی به جام کیخسرو نگاه میکنم، احساس میکنم که با آن به آیینی خاص میرسم و از طریق آن، به درکی روشن از دنیا دست پیدا میکنم.
هوش مصنوعی: بیایید تا از ظلم و ستم رهایی یابیم، زیرا بدون تلاش و کمک به یکدیگر نمیتوانیم از این شرایط سخت فرار کنیم.
هوش مصنوعی: در این دنیا، چه دلی را به چیزهای زودگذر و گذرای زمان ببندیم، که هم جنبههای شیطانی دارد و هم مشکلات بزرگ و طاقتفرسا.
هوش مصنوعی: جهان تمام بدهیاش را از تو میگیرد و آن را در یک جرعه به ساغر میفرستد.
هوش مصنوعی: مانند بارانی که به تدریج آماده میشود و سپس به سیل تبدیل میشود و در نهایت به دریای بزرگ میپیوندد.
هوش مصنوعی: بیایید از آنچه را که داریم لذت ببریم، چرا باید بیش از این برای مشکلات و مسایل Life نگرانی داشته باشیم؟
(این دنیا را اینطور ببین) که نهنگی بر ما گذر کرده و آن گنج نخورده را خورده و رفته فرض کن.
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که ثروت و گنجش بزرگ و با ارزش بود، در نهایت به خاک میرود و هیچ چیزی از آن برایش باقی نمیماند.
هوش مصنوعی: چه چیز از تمدن پادشاهان عاد، که با خشتهای زرین ساخته شده بود، جز مرگ کسی که به آرزویش نرسید، به یادگار مانده است؟
هوش مصنوعی: در این باغ زیبا هیچ درختی وجود ندارد که از خطری مانند تبر بزند، سالم بماند.
هوش مصنوعی: گزارشدهنده زیباییهای تاج و تخت چنین میگوید که این شاه خوشبخت و پیروز است.
هوش مصنوعی: یک روز، دلشاد و بیخیال، در آرامش به سر میبرد و از آرزوهای دنیوی راحت بود.
هوش مصنوعی: شراب خالص در جام پادشاهی پر میشود و گاهی نیز خالی میماند.
مصرع دوم: خردمند و حکیم، مونس و همنشین او بود و خرد و حکمت نزدیک و خویش او.
در هر نسبت و مایهای که از چنگ و موسیقی آمد، سخن در موضوعهای دشوار و تنگ رفت. (نمط به معنی پرده موسیقی نیز هست)
هوش مصنوعی: به ازای هر جرعهای که شراب از سوی ساقی میریزد، در دل آن شراب، درختی قرار میدهد.
هوش مصنوعی: می درخشان و زیباست، مانند نوری که از جامی میتراود. قدحی پر از شکر است که نوشیدنش موجب سرخوشی و لذت میشود.
هوش مصنوعی: بوی خوش شراب و لذتی که از آن به دست میآید، حس نیکوکاران و دلنشین را شاداب و سرذوق میکند.
هوش مصنوعی: اشک شراب نالهٔ دلنواز را روانه کرده، چنان که از رودها، جوی خون جاری شده است.
هوش مصنوعی: زخمهایی که به خاطر لطافت و شیرینی خود بخواهند خوب شوند، میتوانند به آرامی جان تازهای به زندگی ببخشند و از خشکی به تازگی و شادابی تبدیل شوند.
هوش مصنوعی: در آن مجلس زیبایی که بهشتی به نظر میرسد، گلها بیشتر از ماه اردیبهشت درخشند.
هوش مصنوعی: سکندر، پادشاه بزرگ و کامیاب، همچون ماه درخشان بر آسمان نشسته است.
هوش مصنوعی: از سوی فرد ثروتمند پیامآوری آگاه و روشنضمیر به ما فرستاده شده است.
هوش مصنوعی: در اینجا میگوید که افرادی که عاشق خسرو هستند، به او احترام میگذارند و همچنین از شاه خود نیز ستایش و تمجید میکنند.
هوش مصنوعی: وقتی که خداوند بر جهان قهرمان آفرین گفت، او با روح خود به شنیدن سخن پرداخت.
هوش مصنوعی: از صاحب مال و ثروت به او سلام و درود بفرستید، زیرا او هنوز مالیات کهنهاش را نپرداخته است و دوباره تلاش میکند.
هوش مصنوعی: این بیت به موضوعی اشاره دارد که شخصی با دستاوردهای ثروت و مقام خود، از درگاه دیگران مالیات یا پاداشی دریافت کرده است. در واقع، این جمله به نوعی به اهمیت و ارزش موقعیتهای اجتماعی و ثروت اشاره میکند و نشان میدهد که چگونه برخی افراد با افتخار به این دستاوردها میبالند.
هوش مصنوعی: چه چیزی در کار ما دیدهای که از خط و مرز ما عبور کردی و به زبونی پرداختهای؟
هوش مصنوعی: به روال قدیمی پایبند باش و از سرکشی خودداری کن تا به دردسر نیفتی.
هوش مصنوعی: اسکندر به قدری از شور و هیجان داغ شد که زبانش بر اثر آتش دلش سوخت.
هوش مصنوعی: گوشهٔ ابروی او به قدری زیبا و دلرباست که مانند یک کمان خم شده و زیباییاش باعث شده است که گوینده در حیرت و شگفتی به دام عشق او بیفتد.
هوش مصنوعی: او چنان به فکر و خیال آمده بود که از شدت احساسات، عقل و فکرش دچار زحمت و فشار شده بود.
هوش مصنوعی: وقتی که زبان به خاطر احساسات شدید و هیجانات برانگیخته میشود، حرفهایی گفته میشود که شاید هرگز در حالت عادی بیان نشوند.
هوش مصنوعی: مدتی اندیشید و سخنانی دشوار بیان کرد، مانند اینکه خداوند در مورد شمشیر و تخت صحبت کند.
هوش مصنوعی: افرادی که دارای تفکر عمیق و خردمند هستند، به اشتباهاتی که مفهومی ندارند نمیپردازند و صحبتهای بیفایده نمیکنند.
هوش مصنوعی: اگر زبان با صبر و شکیبایی به گفتوگو بپردازد، میتواند از فاصلهها و دوریها بکاسته و چارهای برای ارتباط بهتر بیابد.
زهازه: پر تحسین و آفرین از پی آفرین
هوش مصنوعی: وقتی که فرد دانا و آیندهنگر به خوبی صحبت میکند، سخنان او همانند گوشتی نرم و دلپذیر است، در حالی که کلامش مانند شمشیری تیز و برنده میتواند اثرگذار باشد.
هوش مصنوعی: اگر کسی بدون فکر و بررسی هر چیزی را بگوید و به خودguardی نداشته باشد، نباید انتظار داشته باشد که نگهبانی بر او باشد.
هوش مصنوعی: پیر کیانی با سرشت خود چنین گزارشی را از آن سرنوشت بیان کرد.
هوش مصنوعی: وقتی که به دربار داریوش از یونان با جواهرات و سلاح و تاج آمدی، خراج خود را پرداخت کردی.
هوش مصنوعی: در آن گنج باارزش، چیزی پنهان بود که مانند تخم طلا، از سوی خداوند آفریده شده است.
هوش مصنوعی: تصویر زیبایی از یک مجلس شاهانه است که باعث شادابی و نشاط تماشاگران میشود.
هوش مصنوعی: وقتی که فرستادهای با زبان تند و برنده خود خبر را به ما میرساند، یاد ماليات قدیمی و گذشتهای را زنده میکند.
هوش مصنوعی: به پیش فرمانده شجاع برو و بگو که نمیتوان از شیر خشمگین چیزی را غارت کرد.
هوش مصنوعی: زمانه تغییر کرده و سنتهای جدیدی به وجود آمده است. آن پرندهای که تخمهای طلایی گذاشته، حالا در این دنیای تازه دیگر نمیتواند زندگی کند.
هوش مصنوعی: آسمان همان فضای قدیمی را به شکل جدیدی تغییر داده و به این ترتیب، سرزمین را نو و تازه کرده است.
هوش مصنوعی: هر سال، از درون سنگ قیمتی به وجود نمیآید. گاهی دنیا به صلح میرسد و گاهی درگیر جنگ و درگیری میشود.
هوش مصنوعی: به خاطر تو و قدرتی که در وجودم احساس میکنم، با تمام وجودم و با کلمات تند و صریح با تو صحبت میکنم.
هوش مصنوعی: تو به قدری توانمند هستی که شمشیر من نمیتوانند تو را از برتریات برکنار کند.
هوش مصنوعی: وقتی که من رکاب را برداشتم، همه کنترل دنیا را به تو سپردم.
هوش مصنوعی: با اینکه تو دارای چنین نعمتها و برکاتی هستی، مرا در این گوشه به حال خود رها کن.
هوش مصنوعی: من تصمیم دارم که با تو به مبارزه بپردازم و در این کار جدی و مصمم هستم.
هوش مصنوعی: من با همهی مهر و احترامم را کنار میگذارم و احساسات منفی و کینهای که در درون دارم را بروز میدهم.
هوش مصنوعی: آیا فرمانروا از تعداد سرهایی که در دورترین نقاط جنگ بریدم، بیخبر است؟
هوش مصنوعی: من تا کجا میتوانم به سرعت پیش بروم و چه کسانی را به زیر افکندهام.
هوش مصنوعی: کسی که طوق و تاج را به عنوان هدیه میدهد، مانند آنهایی که به دولتی مالیات میپردازند، چگونه میتواند خراج بفرستد؟
هوش مصنوعی: از من باید که در مصر به جای درخواست طلا، سخن بگویم؛ چون طلا را همچون هنر مصریان بیارایم و پرورش دهم.
هوش مصنوعی: به جایگاه و موقعیت من توجه کن، زیرا برای رسیدن به این مرتبه باید از من انرژی و تلاش زیادی صرف شود.
هوش مصنوعی: فتنه و آشوب به پا نکن، زیرا این کار مشکلات و ویرانیهایی برای سرزمین ایران به دنبال خواهد داشت.
هوش مصنوعی: تو را بخشی از یک زندگی آرام و بیدرد و رنج دادهاند، بنابراین در برابر این نعمتها ناسپاسی نکن و قدر این ثروتها را بدان.
هوش مصنوعی: به خودخواهی و غرور زمانه توجه نکنید و از افکار ناپخته و ناپخته دوری کنید.
هوش مصنوعی: از من چیزی نخواه که در توانم نیست. با من طوری رفتار کن که شایسته یک پادشاه است.
هوش مصنوعی: فرستادهای که به این ماجرا گوش داد، از صحبتهای خود غافل شد.
هوش مصنوعی: دلهای دردمند به سوی پادشاهی میشتابند، مانند برقی که ناگهان از آتش فشان سر میزند.
هوش مصنوعی: پیامهای مهمی را بیان کرد که باعث شد سروبن دو برابر قویتر شود.
هوش مصنوعی: وقتی دارا پاسخ سکندر را شنید، به شدت ناراحت شد و دلش به درد آمد.
هوش مصنوعی: کسی که سکهای ندارد، چگونه میتواند یار و یاوری داشته باشد، در حالی که سکهٔ نام و اعتبار، خود عاملی برای قدرت و ارزشمندی است.
هوش مصنوعی: به سرعت داستانهای زیادی را بیان کرد که باعث شد شنوندهاش رنگش زرد شود.
هوش مصنوعی: با لبخند گفت در آن خنده تلخ که ای کاش بر سر کارهای زندگی نمیآمدم.
هوش مصنوعی: آسمان را ببین چه ظلمی آشکار انجام میدهد که اسکندر به سوی دارا میرود.
هوش مصنوعی: این شعر به این معناست که سکندر (اسکندر مقدونی) حتی اگر خود را با کوه قاف مقایسه کند، باز هم نمیتواند در برابر من قرار بگیرد. به عبارتی، شاعر به قدرت و توانایی خود اشاره میکند و میگوید که هیچ کسی نمیتواند با او همتراز شود.
هوش مصنوعی: در اینجا شاعر به مقایسهای میپردازد که چگونه یک موجود کوچک و ضعیف مثل پشه، خود را در برابر یک موجود بزرگ و قوی مانند عقاب قرار میدهد. این تشبیه نشان میدهد که پشه با وجود کوچک بودنش، به جنگ با عقاب میرود، مانند اینکه قطرهای بخواهد در برابر دریای وسیع ایستادگی کند. این تصویر، بیانگر نابرابری و غیر ممکن بودن چنین مقابلهای است.
هوش مصنوعی: او پیامبری را به سوی درگاه معشوق فرستاد و خود منتظر رسیدن او شد.
هوش مصنوعی: شخصی یک گوی و چوگان را به فرستادهای داد و همچنین قفازی پر از دانه کنجد که حسابش را نکرده بود.
هوش مصنوعی: آموختن این راز باعث شد که دل شاه خوشحال شود.
هوش مصنوعی: فرستادهای سریعگام به سوی روم رفت و از دارا پیام را با خود آورد.
هوش مصنوعی: زمانی که به دربار شاه روم وارد شدم، مانند آتشی که ز موم روشن میشود، درخشان و نورانی شدم.
هوش مصنوعی: او با نشانههایی از تواضع و فروتنی در جایگاه بندگی خود را نشان داد.
هوش مصنوعی: اولین گرهای که با کلام باز شد، کلام از همان ابتدا با لطافت و نرمی آغاز گردید.
هوش مصنوعی: فرماندهان به مقامهایی دست پیدا کردند که به جای حاکمیت، نقش فرستادگان و خدمتگزاران را ایفا میکنند و از قدرت به جانب سرسپردگی تغییر موضع دادهاند.
هوش مصنوعی: سپهسالار را به شاه فیروز میگوید که چه بگویم تا دستور او را به عنوان فرمانده بهتری انجام دهم؟
هوش مصنوعی: سکندر متوجه شد که کسی که از طرف شاه پیام میآورد، به طور رسمی و با لحن تند از او عذرخواهی خواهد کرد.
هوش مصنوعی: به بیغاره گفت: بیاور پیام آور را، که او از قید و بند آزاد کرده است.
هوش مصنوعی: کسی چیزی را که در دل و ذهن خود دارد، به نمایش میگذارد و به تدریج آن را به دیگران معرفی میکند.
هوش مصنوعی: زمانی که پیامآور دارا در حضور سکندر قرار گرفت، زبان به سخن گشود و پیامش را مطرح کرد.
هوش مصنوعی: از چگونگی و شیوه بازی شروع شد که تو، همچون کودکی، به این بازی درست بپردازی.
هوش مصنوعی: اگر خواسته باشی که به جنگ برخیزی، از بیفایده بودن آن دلتنگ و ناراحت میشوی.
هوش مصنوعی: کنجدی که هنوز شمرده نشده است، همانندش میفشانم، زیرا از این بیشتر، سپاه را بر تو میگمارم.
هوش مصنوعی: سکندر، شاه بزرگ و عادل، در این رویدادها نشانهای از پیروزی بزرگ را مشاهده کرد.
هوش مصنوعی: سوداگری که هر چه از او دور شود، باز به چنگ خود میآورد.
هوش مصنوعی: آیا شاه به من اجازه نمیدهد که با تکیه بر مهار چوگان، کشور را به خودم ببرم؟
هوش مصنوعی: مردی که به علم و دانش آگاه است، همانند گوی که به شکل زمین قرار میگیرد، میتواند امور را در نظم و ترتیب مشخصی دستهبندی کند.
هوش مصنوعی: وقتی زمین به ما پادشاهی بخشید، قصد دارم که از او خواستهام را دریافت کنم.
هوش مصنوعی: وقتی که آن گزارشگر به این شکل عمل کرد، موضوع به مانند دانه کنجد در میان قضاوتها و بررسیها قرار گرفت.
هوش مصنوعی: دانههای کنجد در حیاط خانه پراکنده شدند و پرندگان به سمت آنها رفتند تا بخورند.
هوش مصنوعی: در یک لحظه، پرندگان به زمین حمله کردند و آن را با دانههای کنجد پر کردند.
هوش مصنوعی: جواب این پرسش مانند روغنی است که از دانه کنجد استخراج میشود؛ یعنی روشن و واضح است و به راحتی به دست میآید.
هوش مصنوعی: اگر سپاهیان مانند کنجد جمع شوند، من مانند مرغی که کنجد میخورد از آنها دور میشوم.
هوش مصنوعی: سپس او قفزی را که پاداشی از پودر کنجد داشت، به قاصدی سپرد.
هوش مصنوعی: اگر پادشاهی لشکری به راه بیندازد، از این قیاس میتوان فهمید که سپاه من نیز به همین شکل شناسایی خواهد شد.
هوش مصنوعی: وقتی پیامآور چنین جوابی را دید، به شدت ناراحت شد و بار و بنهاش را بر پشت الاغش گذاشت.
هوش مصنوعی: دارا پاسخی به سکندر داد که همچون زهر خالص، سنگین و کشنده بود.
هوش مصنوعی: شاه از پرواز آن پرنده خیلی ناراحت شد، زیرا دلیل محکمی داشت که نشان میداد دشمن قصد سوء استفاده دارد.
هوش مصنوعی: پادشاه ثروتمند از ایرانیان درخواست یاری و کمک در راستای برقراری عدالت کرد.
هوش مصنوعی: از سرزمینهای چین، خوارزم، غزنین و غور، زمین به خاطر نعل اسبها سخت و آهنین شده است.
هوش مصنوعی: سپاهی گرد هم آورد که به اندازه کوه قاف بزرگ و استوار است، همه آنها مانند سنگهایی سخت و آهنین هستند که هیچچیزی را نمیشکافند.
هوش مصنوعی: زمانی که چهره زیبای تو مانند سپاهیان درخشان میدرخشد، عقل و فهم انسان از محاسبه شگفتیها ناتوان میماند.
هوش مصنوعی: سواران چابک و ماهر در جنگ به تعداد نهصد هزار نفر جمع شدند.
هوش مصنوعی: جهانجوی وقتی دید که امواج دریا از لشکرش (نیروهایش) فرار میکنند و به سوی سرزمینش میآیند، احساس نگرانی کرد.
هوش مصنوعی: یک سرباز به مانند آتش به سوی روم پیش میرود، جایی که او آن سرزمین را سرزمین خود مینامد.
هوش مصنوعی: وقتی ارمن وارد شد، همچون دریای طوفانی و تند، گرد و غبار از اطرافش پراکنده شد.
هوش مصنوعی: زمین در دوردستها، حتی در فاصلههای دوری همچون روم، به حرکت درآمد و دریا به خاطر این تغییرات لرزید.
هوش مصنوعی: علفی که در زمین میروید، مانند گنجی پنهان است که به خاطر سمهای لگدهای اسبهای بیگانه، زیر خاک مانده است.
هوش مصنوعی: اگر خورشید به دنبال پادشاهی برود، هر کجا که نورش بتابد، ویرانی به بار میآورد.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
reply flag link
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.