گنجور

 
نشاط اصفهانی

زهر سو بر بن در بینوایی

خداوندان فضل آخر عطایی

بدین بیگانگان سر چون توان برد

مگر دستم بگیرد آشنایی

ز ما تا کوی او راهیست پنهان

که در وی می نگنجد رهنمایی

برون از دهر باید شد نه از شهر

زخود باید شدن نه از سرایی

چه سود از سر بصحرا بر نهادن

اگر سر مینهی باری به پایی

بروز باز پس از ما چه خواهند

چه خواهد پادشاهی از گدایی

اگر تیغم زنی یا جام بخشی

نمیآید ز من جز مرحبایی

نشاط از تو خطا از وی صوابست

مجو جز این صوابی یا خطایی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode