گنجور

 
نشاط اصفهانی

بهار و موکب منصور شه ردیف هم آمد

شکست تو به قرین نیز با شکست غم آمد

بظاهر ار ستمی شد زدی بباغ، کرم بود

که این کرامت گلشن ز فیض آن ستم آمد

ز چهره پرده برافکن که عهد جلوه ی گل شد

بجام باده در افکن که روز جشن جم آمد

مؤذن اینکه نظر میکند بجانب مشرق

بگو بطلعت و زلفش ببین که صبحدم آمد

چه راه بود که هر کس که پیش رفت پس افتاد

چه سود بود که هر کس که بیش برد کم آمد

گمانم آنکه مرا حاجتیست در خور جودش

خجل بمانده ام اکنون که نوبت کرم آمد

بحاجت دگرش حاجت او فتاد همانا

که احتیاج نشاط از غنای دوست کم آمد