گنجور

 
نظیری نیشابوری

گشت دوزخ شرری ز آتش سودایش ریخت

شد قیامت قدری فتنه زبالایش ریخت

هرکه را زلف جوی مشک به پیمانه فکند

خنده مشتی نمک سوده به صهبایسش ریخت

حسن در پرده نهان بود که نقد دو جهان

عشق از کیسه به دل گرمی سودایش ریخت

کام از آن یافت زلیخا که چو یوسف را دید

اول اسباب تعلق همه در پایش ریخت

از پی تربیتم خضر دهد آب حیات

عشق تا بر گل من تخم تمنایش ریخت

سرمه در چشم بلا غمزه بی باکش کرد

باده در کام حیا نرگس شهلایش ریخت

نخل پیوند تو هرچند «نظیری » برکند

هر نفس تخم نوی عشق تو برجایش ریخت

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode