این نخل که از چشمه جان رسته که کشتست؟
وین خط که دهد یاد ز معجز که نوشتست؟
ما فتنه ز مشاطه حسنیم نه از عشق
زنار مغان رشته خط و زلف که رشتست؟
جز از اثر دهشت ما وحشت ما نیست
با پرده بگو پرده ز رخسار که هشتست
زین لخت دل و پاره جان چاشنیی گیر
بر گریه تلخ و نمک خنده برشتست
ذوق غمم از طینت خاکی نرود هیچ
هرچند به شادی گل آدم نسرشتست
گو روی تو نظاره کن و خوی تو بنگر
گوید کس اگر آدمیی را که فرشتست
سرتاسر صحرای رخت لاله و نسرین
صد رنگ دگر گل، که ندانند که کشتست؟
گل جامه ز بر، بس سبک از نازکی انداخت
عریانی گلزار ز کوتاهی رشتست
در حیرتم از ترک و فنای تو «نظیری »
کس غیر اجل فرش امل درننوشتست