سحر منادی بلبل به گلستان دریاب
صلای صحبت گل می زند زمان دریاب
هر آن دقیقه که دریافتی ز عمر از تست
که می شود نفس رفته را ضمان دریاب
تو را فریضه بود رفتنی به خانه دوست
درون اگر نگذارند آستان دریاب
هزار واقعه با روزگارم افتادست
به یک کرشمه لطفم اگر توان دریاب
نظاره گل دهر از وداع یاد دهد
ببین بهار وی و معنی خزان دریاب
هنوز بوی دلی بر مشام می آید
دمی که آتشم افتد به خانمان دریاب
ته پیاله چو بر خاک تشنگان ریزی
مرا که سوخته یی مغز استخوان دریاب
مباد زخم تو جز من به دیگران آید
گهی که تیر جفا می کشی نشان دریاب
مکش ملال «نظیری » که جسم و جان کاهست
زلال جام کش و عمر جاودان دریاب
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
گر آن جهان طلبی، کار این جهان دریاب
به هرزه میگذرد عمر، وارهان، دریاب
تو غافلی و رفیقان به کار سازی راه
چه خفتهای؟ که برون رفت کاروان، دریاب
هزار بار ترا بیش گفتهام هر روز
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.