گنجور

 
نظیری نیشابوری

کنم بی باده بدمستی که سودایی دگر دارم

به ساقی تلخ می گویم که دل جایی دگر دارم

نظر گردد حجاب آنجا که من دیدار می بینم

نهان از چشم ظاهربین تماشایی دگر دارم

به روی فهم ریزم مزد عقل کارفرما را

که غیر از کار او بر سر تقاضایی دگر دارم

ندانم با که در حرفم همین مقدار می دانم

که با خود هر نفس آشوب و غوغایی دگر دارم

حدیث طور از من پرس از محمل چه می پرسی

که من پی بر پی مجنون صحرایی دگر دارم

به مژگان ابر سیرابم بشارت کوه و صحرا را

که در هر قطره آب دیده دریایی دگر دارم

چه داند فهم کوته بال جولانگاه شوقم را

که او راه دگر رفتست و من جایی دگر دارم

خرد را نیست در سودای من یک ذره گنجایی

که او رایی دگر کردست و من رایی دگر دارم

«نظیری » برتر از مطلب برآوردست همت را

که برتر از تمنا من تمنایی دگر دارم

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode