گنجور

 
نظیری نیشابوری

ساقی بیار جام می خوشگوار پیش

تا بعد ازین چه آوردم روزگار پیش

راهم قضا به طرفه فضایی فکنده است

خوف سوار در پی و گرد شکار پیش

من در میان لجه خونین فتاده ام

گو دیگری قدم ننهد از کنار پیش

بعد از هزار سعی که بر در رهم دهند

آرند یک بهانه به صد انتظار پیش

گیرم که باغبان قفسم بشکند چه سود

گل در حجاب گلبن و صد نیش خار پیش

ساقی دل از تأسف دورم ملول شد

پیش آر مستیی که نیارد خمار پیش

از گفتگوی موعظه گویان دلم گرفت

هرگز نیامدست مرا هوشیار پیش

رود مغان و درد صراحی سرود شعر

هرگز جز این نبوده مرا فکر و کار پیش

دیگر چه اجر طاعت ازین خوب تر دهند

جام شراب در کف و روی نگار پیش

ما از قضا به قسمت امروز راضییم

گر هست ساعتی به ازین گو بیار پیش

گر چون نبیت معجزه در آستین نهند

دست از پی سؤال «نظیری » مدار پیش