گنجور

 
نظیری نیشابوری

شوریده است آب و گل قالبم هنوز

دیوانه بیم می برد از مشربم هنوز

گه چهره می خراشم و گه جامه می درم

سودا نرفته است برون از تبم هنوز

صد بار عید آمد و آدینه ها گذشت

شنبه برون نمی رود از مکتبم هنوز

صبح نشور دم زد و من دم نمی زنم

ترسم به سر نیامده باشد شبم هنوز

هر صبح در سراغم و هر شام در رهم

اندیشه پی نبرده سوی مطلبم هنوز

با هرچه احتمال قبولست می کنم

تعیین نکرده پیر مغان منصبم هنوز

با آن که دعوت دو جهان می کنم چو نوح

در خانه بی رواج بود مذهبم هنوز

صد ره مسافر همه کس از سفر رسید

پیدا نمی شود اثر از یاربم هنوز

عشقم به لهو و لعب «نظیری » ز سر نرفت

افسانه خنده تلخ کند بر لبم هنوز