گنجور

 
نظیری نیشابوری

مجلس چو بر شکست تماشا به ما رسید

در بزم چون نماند کسی جا به ما رسید

دلال عشق بود خریدار دلستان

خود را فروختیم چو سودا به ما رسید

بال و پر از درازی منزل بسوختیم

پیغام بی نیازی عنقا به ما رسید

گر گمرهیم تیره شب از خواب جسته ایم

حسن تو شور کرد که غوغا به ما رسید

آموخت هرچه عشوه ز گبری به ما فروخت

اندوخت هرچه غمزه ز یغما به ما رسید

بعد از هزار سعی و ثواب و مجاهدت

زنار راهب و بت ترسا به ما رسید

ما را کجاست ارزش زخم التفات تو

شد عام آن چنان که تمنا به ما رسید

رحمی نما و مستی ما را تمام کن

زان خم که یک پیاله صهبا به ما رسید

مشکل عنان ناله «نظیری » توان گرفت

باد بهار و نکهت صحرا به ما رسید

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode