شمارهٔ ۳۷
ندیدم در وطن روی نشاط آخر سفر کردم
بحمدالله دری جستم چو خود را دربدر کردم
غبار کعبۀ مقصود تا کحل البصر کردم
سراسر روی جانان بود بر هر سونظر کردم
زاکسیر غمی شد زرد رخسارم بحمدالله
که تعمیر خرابیهای خود با خشت زر کردم
دم مار است با زلف سیاه ایدل مکن بازی
علی الله اختیار خویش داری من خبر کردم
ز چشم خویشتن رشگ آیدم بر دیدن رویت
ز غیرت در نگاه اولین خونش هدر کردم
🖰 با دو بار کلیک روی واژهها یا انتخاب متن و کلیک روی آنها میتوانید آنها را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
🖐 شمارهگذاری ابیات | ارسال به فیسبوک
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
🎜 معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است ...
📷 پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی، 📖 راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
حاشیهها
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...