هر شکاری شود از چنگل شهباز گرفت
جز دو چشمت که دل از وی نتوان باز گرفت
زشبیخون سر زلف بهم نازده چشم
سر راهم سپه غمزه غماز گرفت
مشکن ایدوست دلم را که دگر ناید باز
مرغ وحشی جو ز دامی ره پرواز گرفت
چشم الفت دگر ایهوش مدار از سر من
خوابگاهی که تو دیدی حشم ناز گرفت
لب لعلت زخط سبز جهان کرد سیاه
ماتم غمزدگان نیک باعزاز گرفت
جادوانت همه گر سجده برد پیش سزاست
که فسون نگهت پایه اعجاز گرفت
دل غم عشق بصد پرده نهان داشت زخلق
زلف او باز شد و پرده زهر راز گرفت
واعظ ار غیب نظر بازی ما کرد چه باک
نیّرا گوش نباید بهر آواز گرفت
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پرده از راز من گوشه نشین ساز گرفت
برق در خرمنم از شعله آواز گرفت
بوی گل را نتوان در گره شبنم بست
به خموشی نتوان دامن این راز گرفت
شد صفای لب میگون تو بیش از خط سبز
[...]
دل به یک زمزمه، چون آینه، پرداز گرفت
شمع ما روشنی از شعله ی آواز گرفت
چه عجب گر نشناسند حریفان آهنگ
نغمه بر چهره ی خود پرده ی اعجاز گرفت
می کند همچو حنا گل به کف دست خزان
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.