گنجور

 
نیر تبریزی

سر گران تا کی ز من ساقی بده رطلی گرانم

کز سبک مغزی ز پای افکند دور آسمانم

شیشۀ صبرم شکست از سنگ عبرت چرخ گردون

خُم به دست آرَم یکی ، در سایهٔ خُم دِه امانم

بر جبین از من میفکن عقده چون ناخوانده مهمان

کز کهن دردی کشان صفۀ ابن آستانم

طرۀ پرچین بدستم ده که از باد مخالف

اندرین بحر معلق سرنگون شد باد بانم

چوندل شب تیره روزم دیده از چشمم میفکن

کاب حیوان است در جوبارۀ طبع روانم

مام دهرم خم نشین غصه کرد از چشم بد چون

دید کاندر مهد عهد اینک فلاطون زمانم

 
 
 
فانوس خیال: گنجور با قلموی هوش مصنوعی
ترکی شیرازی

نام دشت نینوا، هر گه که آید بر زبانم

همچو نی آتش فتد در بند بند استخوانم

شد خزان، در کربلا چون گلشن آل پیمبر

بلبل آسا، روز و شب، در ناله و آه فغانم

هر زمان خواهم نویسم داستان کربلا را

[...]

غبار همدانی

گرچه سخت افتاده در دام طبیعت مرغ جانم

هرگز از خاطر نخواهد شد هوای آشیانم

رهروان کوی جانان را ز رحمت باز گویید

کای رفیقان من هم آخر مردم این کاروانم

حالیا معذورم از رفتن که چندی مصلحت را

[...]

مشابه‌یابی بر اساس وزن و قافیه