دل به دریا زدن از چشم تر آموختهام
چه هنرها که ز فیض نظر آموختهام
غوطه خون جگر کس نبرد راه چو من
که من این غوطه به خون جگر آموختهام
حق شکرانۀ پروانه فرامش نکنم
که از او ساختن بال و پر آموختهام
با خیالت مژه بر هم نگذارم کاین کار
من به بیداری شب تا سحر آموختهام
دیده را تاب تجلای حضور تو نبود
خود بر آتش زده تا این هنر آموختهام
به سر زلف در ازت که من ار در همه عمر
غیر سودای تو کاری دگر آموختهام
زآب چشم نرود نقش تو کاین فن بدیع
من به خون دل و سوی بصر آموختهام
آه اگر تیغ تو ترک سر نیرّ گوید
سالها پا زده تا ترک سر آموختهام
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
رنجها برده فراوان، هنر آموختهام
وز همه عشق ترا خوبتر آموختهام
نی خطا گفتم جز عشق، ندارم هنری
به عمر همین یک هنر آموختهام
تا نموده است ز خود بیخبرم جذبهٔ دوست
[...]
به تو حیران شدن از چشم تر آموختهام
روش مردم صاحب نظر آموختهام
زان زمانم که پدر برده به مکتب تا حال
الف قد تو زیبا پسر آموختهام
غیر عشق تو به عالم چو ندیدم هنری
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.