گنجور

 
نیر تبریزی

شد فرشته نار با صد دود آه

که فرشته باد آمد با سپاه

گفت کای دارندۀ چرخ بلند

بر جفا صبر و تحمل تا به چند

چون سزد چون، که رباید اهرمن

خاتم از دست سلیمان زمن

اینک آوردستم از امر اله

سوی تو ای شاه یک هامون سپاه

حکم کن تا باد را فرمان کنیم

ملک شام و کوفه را ویران کنیم

حکم کن تا بر کنیم اینک ز بن

بیخ کفر ای تاجدار امر کن

گفت می ماند که بُردستی ز یاد

ای فرشته داستان قوم عاد

ورنه خود دانی که در پرده که بود

آن که کند از بن دیار قوم هود

عاجزا؟ دست آر این امداد را

باد در دست است اینجا باد را

دو گواهند این مسا و این صباح

که به دست ماست تسخیر ریاح

آن سلیمان کش مسخر گشت باد

نام ما در نقش انگشرت نهاد