حیات زنده دلان جز به عشقبازی نیست
مباز عشق به بازی، که عشق، بازی نیست
دلا بسوز ز عشقش چو شمع و جان بگداز
که کار عشق بجز سوز و جانگدازی نیست
طهارتی که نسازی به خون دل، می دان
که در شریعت صاحبدلان نمازی نیست
متاب روی ز خدمت که بر در محمود
طریق بنده مخلص بجز ایازی نیست
نمی خورد غم حالم چنین که می بینم
طبیب درد مرا عزم چاره سازی نیست
به جور و عشوه و نازم چه می کشی هردم
که گفت یار مرا رسم دلنوازی نیست
به خاک پاک شهیدان عشق خونریزت
که هرکه پیش تو خود را نکشت غازی نیست
وصال زلف تو خوشتر ز عمر جاویدان
که بر سر آمده عمری بدین درازی نیست
به دولت غم عشق رخت نسیمی را
نظر به سلطنت از روی بی نیازی نیست
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
فغان که ترک مرا تیره گشت رومی روی
دگر به گرد دل خسته ترکتازی نیست
برفت شوکت و طی شد جمال و طلعت او
مرا دگر به رخ انورش نیازی نیست
بتا، نظام، دگر ناز و عشوه سازی نیست
که این معامله سربازی است، بازی نیست!
مکن مداخله در این کار مملکت ای شیخ
که این مباحثه غسل بی نمازی نیست
کلاه خویش نما قاضی: این همه قاضی:
[...]
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.