گنجور

برای پیشنهاد تصاویر مرتبط با اشعار لازم است ابتدا با نام کاربری خود وارد گنجور شوید.

ورود به گنجور

 
نسیمی

من سر شادی ندارم با غم یارم خوش است

من مسیحا مذهبم با دیر و خمارم خوش است

مستم از جام اناالحق، جای من گو دار باش

دولت منصور دارم، بر سر دارم خوش است

نیستم چون اهل دنیا، طالب دیدار و گنج

چون فقیر محتشم بی گنج و دینارم خوش است

چون دم روح القدس در جان بیمار من است

با وصال آن طبیب این جان بیمارم خوش است

کار و باری بود اگر، در عشق شستم دست از آن

غیر از آن کاری ندارم، با چنین کارم خوش است

بر سر کوی هوایت کان مقام حیرت است

پا و سر گم کرده ام، بی کفش و دستارم خوش است

من خلیل عشق یارم رخ نمی تابم ز نار

نار با عاشق چو گلزار است با نارم خوش است

عروة الوثقی و سر وحدت و حبل المتین

زلف دلدار است از آن با زلف دلدارم خوش است

من ز چشم مست ساقی در خمارم روز و شب

عیب نتوان کرد اگر با خمر خمارم خوش است

جنت فردا و حور عین نمی باید مرا

کز نعیم آخرت با وصل آن یارم خوش است

من ز نور آفتابم ای نسیمی زان جهت

جاودان با آفتاب و ماه و انوارم خوش است