گنجور

 
نسیمی

ای بر گل عذارت ریحان تر نوشته

وز مشک سوده نسخی بر گلشکر نوشته

سی و دو حرف موزون مانند در مکنون

ایزد بر آن رخ چون شمس و قمر نوشته

ای مصحف جمالت خطی که دست قدرت

بود از برای موسی بر لوح زر نوشته

تا کن فکان بدانند اسرار حسن رویت

نام رخ تو را حق بر ماه و حور نوشته

ای میم و جیم و دالت بر جان اهل معنی

هردم ز لوح صورت نقش دگر نوشته

ای چاره ساز عشقت، درمان درد ما را

دارو: ز درد و، شربت: خون جگر نوشته

(ای کلک منشی «کن » بر آفتاب حسنت

اسرار «کنت کنزا» پا تا به سر نوشته)

ای حرف خط و خالت چون آیت قیامت

بر لوح چهره تو پر شور و شر نوشته

صورت نگار اشیا بیننده رخت را

نامش در آفرینش صاحب نظر نوشته

تا وحدت جمالت، ثابت شود به برهان

هست از رخت نشان ها بر بحر و بر نوشته

بر صورت تو آنکو عاشق نگشت و شیدا

نقشی است او بر آهن یا بر حجر نوشته

تحصیل نیکنامی آن را بود که شاید

در دفتر تو نامش اهل بصر نوشته

صوفی و ذکر و خلوت، ما و شراب و شاهد

در قسمت این ز حق شد، ای بی خبر نوشته

وصف تو را نسیمی چون در عبارت آرد

آن هم به یمن فضلت شد این قدر نوشته