گنجور

 
نسیمی

با غیر مگو حالم، کاغیار نداند به

پروانه آن شمعم، گر نار نداند به

از جام می باقی، یعنی لب آن ساقی

مستم، اگر این معنی هشیار نداند به

با غیر نمی گویم سر سخن عشقت

گر شرح رموز غیب اغیار نداند به

سهل است سر خود را بر دار زدن، لیکن

اسرار سر عارف گر دار نداند به

هست از کرم حسنت محروم رقیب، آری

گر لطف دم عیسی مردار نداند به

در صومعه با صوفی در کار درا گویی

ای زاهد! اگر عاشق این کار نداند به

با روی گل خندان، بلبل نظری دارد

این مژده نازک را، گر خار نداند به

در مصطبه معنی بی صورت سالوسی

وا یافته ام گنجی گر مار نداند به

اشعار نسیمی را صد معجزه هست، آری

گر سر ید بیضا سحار نداند به