گنجور

 
نسیمی

ای جان عاشق از لب جانان ندا شنو

آواز «ارجعی » به جهان بقا شنو

از سالکان عالم غیبی ز هر طرف

چندین هزار مژده وصل و لقا شنو

عالم صدای صوت «اناالحق » فرو گرفت

ای سامع! این سخن تو به سمع رضا شنو

ای آنکه اهل میکده را منکری بیا

از صوفیان صومعه بوی ریا شنو

صوفی کجا و ذوق می صاف از کجا

این نکته را ز درد کش آشنا شنو

از سوز عود و نغمه چنگ و نوای نی

شرح درون خسته پردرد ما شنو

هر صبحدم شمامه آن زلف عنبرین

ز انفاس روح پرور باد صبا شنو

ای سروناز بر سر و چشمم ز روی لطف

بنشین دمی و قصه این ماجرا شنو

گفتی ز روی لطف که: «ادعونی استجب »

بنگر به سوی ما و هزاران دعا شنو

بعد از وفات بر سر خاک و عظام من

بگذر دمی و غلغله مرحبا شنو

یکدم عنان زلف پریشان به دست باد

بگذار و حال نافه مشک خطا شنو

روزی خطاب کن ز کرم کای گدای من!

کوس جلال و طنطنه کبریا شنو

شرح غم نسیمی آشفته مو به مو

ای باد صبح زان سر زلف دو تا شنو