گنجور

 
نسیمی

من به توفیق خدا، ره به خدا یافته‌ام

عارف حق شده و ملک بقا یافته‌ام

در شفاخانه روح‌القدس از دست مسیح

خورده‌ام شربت شافی و شفا یافته‌ام

اگر از کعبه به بتخانه روم عیب مکن

که خدا را به حقیقت همه‌جا یافته‌ام

خاطر از محنت اغیار و دل از رنج خلاص

رستگار آمده از درد و، دوا یافته‌ام

ذوق عیشی که بدان دست سلاطین نرسد

از وصالت من درویش گدا یافته‌ام

جز تو کام دگر از هر دو جهانم چون نیست

چه کنم هردو جهان را چو تو را یافته‌ام؟

شرحِ اوراقِ کُتُبخانهٔ اسرارِ ازل

از خط و زلف و رخ و خال تو وا یافته‌ام

ناله و سوز دل از آتش عشق است مرا

مکن اندیشه که از باد هوا یافته‌ام

نیستم منتظر جنت و فردوس و لقا

از رخت جنت و فردوس و لقا یافته‌ام

در طواف حرم کوی تو ای کعبهٔ حُسن

هردم از مشعر موی تو صفا یافته‌ام

ای نسیمی ز خیال رخ آن ماه بپرس

کز خیال رخ آن ماه چه‌ها یافته‌ام