گنجور

 
نسیمی

ای صبا هست رخ یار به غایت نازک

لب فرو بند و نگه دار به غایت نازک

از من عاشق اگر زان که خیالت باشد

باز پرس از گل رخسار به غایت نازک

آنگه آهسته بگو حال دلم با چشمش

زان که باشد دل بیمار به غایت نازک

پیش چشم و لب او باش دهن‌بسته که هست

قامتش فتنه و رفتار به غایت نازک

(چون شوی مست مکن عربده با غمزهٔ او

که بُوَد غمزهٔ دلدار به غایت نازک)

(سجدهٔ شکر کن از من بر آن سرو که هست

قامتش فتنه و رخسار به غایت نازک)

(با لبش دم گر زند نفخه دم صدق گوی

که لبش هست به گفتار به غایت نازک)

با دهانش برسان از دل تنگم خبری

همچو آن تنگ شکربار به غایت نازک

چاره این دل پردرد ندانم چه کنم

پر شده بادهٔ اسرار به غایت نازک

بود نازک ز غمت جان نسیمی همه عمر

رحمتی کن که شد این بار به غایت نازک

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode