گنجور

 
نسیمی

ای گل روی تو را حسن و بهایی دگر

زلف تو از هر گره نافه گشایی دگر

چشم تو از هر طرف کرد جهانی سیه

زلف تو در هر سری کرده هوایی دگر

گرچه صفا می دهد صبح به عالم ولی

صبح جمال تو را هست صفایی دگر

گرچه قمر دم زند با رخت از روشنی

در رخ تو چون که هست نور و ضیایی دگر

گرچه همه رنج را فاتحه بخشد شفا

در لب جان پرورش هست شفایی دگر

ناله و غم همدمم، هست و جز این کی شود

عاشق غمدیده را برگ و نوایی دگر

از قد و بالای تو، هر نفس ای جان و دل

دل به غمت مبتلا جان به بلایی دگر

در سر عهد توسر گر برود گو برو

با تو به جان بسته ام عهد و وفایی دگر

خون بشود این دلم گر نرسد هر زمان

بر دل مجروح زار، از تو جفایی دگر

دم مزن از جام جم با رخ یارم که هست

آینه طلعتش چهره نمایی دگر

آل عبا در عبا هست فراوان، ولی

همچو نسیمی بیار آل عبایی دگر