گنجور

 
نسیمی

ای نسیم سحری! غالیه‌بار آمده‌ای

مگر از سلسلهٔ سنبلِ یار آمده‌ای

گر نداری هوس ریختن خون هزار

چیست ای غنچه! که با خنجر خار آمده‌ای

ای گل! ار سرخ برآیی عجبی نیست که تو

شرمسار رخ آن لاله‌عذار آمده‌ای