گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

که این کوه نبود بجز آدمی

کجا اصل دارد ز خاک و زمی

همان نرگسش چشم و گل هست روی

همه بوستان سنبلش هست موی

دلش خسرو و دست جنگی سپاه

زبان پاک دستور و تن بارگاه

همان مطبخش معده و چشم و روی

وزآن پس درختش ز فرهنگ جوی

خرد شاه میوه سخن های نغز

همان بار گفتار پاکیزه نغز

به گیتی چنان دان که شاخ خرد

زچرخ و زمین سر به سر بگذرد

برهمن مر او را پسندید و گفت

که گلزار دانش نشاید نهفت