بدو گفت کای مهتر روزگار
شنیدم ز گفتار آموزگار
به گوهر ز آبی برافراشته
بدو سنگ خار اندر انداخته
همه پیکر کوه با فرهی
همه چشمه سیب نار و بهی
درو بسته نرگس و یاسمن
بسی سنبل و گل به گرد چمن
زده خسروی تخت بر خاره کوه
همان گرد بر گرد خسرو گروه
به دستور و گنجور و جنگی سپاه
بیاراسته خسروی بارگاه
یکی مطبخ از آتش و آب و گل
برآورده آن خسرو شیردل
درختی برآورده آن تیره کوه
همه شاخش از بار گشته ستوه
جهان سر به سر شد از آن تیره سنگ
بدو باشد آن پادشاهی درنگ
شنیدم زدانا که آن سنگ چیست
چنین شاه با فر و اورنگ چیست
بگفتا شنیدستم این داستان
بگویم هم از گفته باستان
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.