گنجور

 
سرایندهٔ فرامرزنامه

سپهبد چو از کوه لشکر کشید

شب تیره ابر سیه بر درید

چو زرین درفشی برآورد زاغ

سرش برتر آمد ز افراز باغ

بر شاه ایران زمین کرد روی

ابا پور فرخ گو نامجوی

به شادی همی رفت آن راه دور

دلش بود خرم ز کردار پور

همه راه با باز و با یوز و سگ

ز زنخجیر و از مرغ پرواز و تک

گهی پهلوان زاده پرهنر

به پیکان فکندی دل گورنر

گهی یوز بود و گه از کوه غرم

چو بادش گرفتی به تک گرم گرم

گهی با سگ اندر بد آهو به تک

به تیزی ز آهو سبق برده سگ

بدین شادمانی فزون از دو ماه

تهمتن همی راند لشکر به راه

چو آمد به نزدیک ایران زمین

از ایشان خبر شد به شاه گزین

پذیره فرستاد گردانش را

همه نامداران ایرانش را

ببردند پیل و سپاه و درفش

همان کوس زرین و زرینه کفش

جهان پر غریو و هوا پر خروش

غو پهلوانان بدرید گوش

رسیدند بر پهلو سرفراز

یکایک ببردند او را نماز

تهمتن بزرگان ستایش نمود

سزاوار هر کس بدان سان که بود

از آن پس براندند تا پیشگاه

به دیدار نام آور پادشاه

چو آمد تهمتن بر تخت شاه

جهاندار برخاست بر رسم و راه

گرفتش به بر روی او بوسه داد

به دیدار پور و پدر گشت شاد

ببوسید روی فرامرز شیر

جوان جهان گیر و گرد دلیر

همان نامداران که با او بدند

ابر شهریار آفرین خوان شدند

یکایک بپرسیدشان شهریار

ز رنج ره دور و از کارزار

ب رتخت شه جمله سر بر زمین

نهادند و کردند برو آفرین

بفرمود تا خوان بیاراستند

خورش هر چه بهتر از آن خواستند

چو خوردند نان سروران مهان

یکی بزمگه ساخت شاه جهان

ز آواز نای و ز بانگ سرود

همی داد ناهید جان را درود

ز الحان بربط ز آواز چنگ

ز بوی گل و لاله خوب رنگ

هوا پر نوا و زمین پر نگار

سمن بر پری چهرگان میگسار

شهنشاه کیخسرو نامور

بپرسید از رستم پر هنر

ز کردار اسپهبد نوجوان

هژبر فرامرز روشن روان

تهمتن به پاسخ زبان برگشاد

به شه کرد رزم فرامرز یاد

از آن رزم هایی که او کرده بود

ز کار تجانو که بسپرده بود

ز کار کمین کردن هندوان

ز مکر و فریب شه جادوان

بسی آفرین کرد شاه جهان

برآن نامور پهلوان جهان

همان باده خوردند تا نیم شب

گشاده به آسایش و کام لب

چو شد سرگران هر کسی از شراب

برفتند مستان سوی جای خواب