گنجور

 
ناصرخسرو

گوئیم هر کس دعوی همی کند از خلق که طریق حق آنست که من بر آنم و مخالف من بر باطل است و اینحال دلیل کند که همه دعویها حق نیست اگر چه همه دعویها حق بودی همکنان هیچ یک بر باطل نبودندی از بهر آنکه هر کسی اندر باطل کردن دعوی مخالف خویش راستگوی بودی. چون درست کردیم که همه دعویها حق نیست و گوئیم که نیز همه دعویها ناحق نیست از بهر آنکه دعویها مر یکدیگر را مخالف اند اگر همه ناحق بودی مر یکدیگر را مخالف نبودندی و نیز اگر همه دروغ زن بودندی همه حق بودندی از بهر آنکه اگر دو مخالف مر یکدیگر را باطل گویند اگر هر دو دروغ گفته باشند هر دو حق باشند و چون درست کردیم که همه راستگویی نیستند و نیز همه دروغ زن هم نیستند گویم واجب آید کز همکنان یکی بر حق است و دیگران همه بر باطل اند و همکنان مر آن یک را باطل گویند تا چون خداوندان دعوی بدو فرقت شدند حق از باطل پیدا آمد، پس گویم از جمله هفتاد و سه فرقه مسلمانان یکفرقه است که مر همکنانرا مخالف است و آن گروه آنانند که میگویند که امام از فرزندان رسول باید از بنیان علی ابن ابو طالب و فاطمه زهرا علیها السلام و زنده باید ایستاد او علیه السلام بکار دین، و دیگران همه یکفرقه شده اند بد آنکه هر کس که بامام گذشته اقتدا همی کنند همه مر یکدیگر را حق میگویند و مرین یکفرقه را ناحق میگویند که شیعت است و همیگوید که امام زمن زنده است و فرزند رسولست علیه السلام، و چون هفتاد و دو فرقه مرین یکفرقه را مخالف اند دانیم که حق میان اهل شیعت است و میان آن فرقهای دیگر نیست و چون این هفتاد و دو فرقه میگویند که ما همه بر حقیم گویم که حق بدعوی درست نشود و بر حق آنست که بر دعوی حقوق مندی خویش برهان عقلی دارد، گویم که مسلمانان پس از رسول علیه االسلام بدو قسمت شدند پیشینه گروه گفتند که امام پس از رسول علیه السلام فرزندان رسول شاید و آن گروه شیعت است، و گروهی گفتند که پس از رسول علیه السلام امامت میان امت است تا هر که داناتر و پرهیز کارتر باشد روا باشد که امام باشد که خدایتعالی همیگوید قوله تعالی یا ایها الذین امنوا اطیعوا الله و اطیعوا الرسول و اولو الامر منکم همیگوید ای گرو یدکان طاعت دارید خدایرا و رسول خدایرا و خداوندان فرمانرا از شما پس شیعت گفتند این خداوندان فرمان از ذریت رسولند و دیگر (مسلمانان) گفتند که روا باشد که از فرزندان رسول باشد و روا باشد که نباشد پس شیعت گفتند که شما اقرار کردید که امام از فرزندان رسول رواست ما بشما بد آن متفقیم و بد آنچه گوئید جز از فرزندان رسول امام روا باشد متفق نیستیم پس ما از حجت بی نیازیم و شما را حجت باید با اثبات امام خویش گفتند خبر است از رسول علیه السلام که گفت: العلما ورثه الانبیایعنی دانایان میراث داران پیغمبرانند پس شیعت گفتند بدین معنی آن میخواهد که جز ورثه رسول علیه السلام کسی دیگر دانا نیست و دیگر مسلمانان گفتند هرکه دانا باشد ورثه رسول باشد پس شیعت گفتند شما با ما متفق شدید که این دانایان از ورثه رسول علیه السلام روا باشد و بشما مخالفیم برآنچه گوئید جز از ورثه رسول علیه السلام کسی دیگر دانا هست و ما از حجت بی نیازیم و شما را حجت باید پس این دو حجت بر امت لازم کردیم که امام از فرزندان رسول باید، گویم مر آنکس را که او شیعه خاندان نیست و روا دارد که امام جز از فرزندان رسول باشد و میگوید من بر حقم او را گویم تو مسلمان و مومن هستی تا گوید هستم پس گویمش تو مرین نامها را بچه روی سزاوار شدی تا گوید مسلمان بدآنم که هرچه جز خدا باشد مرو را بخدا تسلیم کردم و جز خدایرا نپرستم و مومن بدانم که راستگوی داشتم خدایرا بد آنچه مرا وعده کرد از ثواب و عقاب، پس او را گویم همه جهودان و ترسایان با این اسلام با تو یارند و هیچکس نمیگوید که من جز خدایرا می پرستم یا گوید چنان نیست خدای پس اگر گوید که من به پیغمبر محمد علیه السلام مقرم بدین سبب مومنم او را گویم همه عرب همین اقرار کرده بودند و میگفتند ما همه مومنانیم تا خدای عزوجل قول ایشانرا بر ایشان رد کرد و گفت قوله تعالی: قالت الاعراب امنا اقل لم تومنوا و لکن قولوا اسلمنا و لما یدخل الایمان فی قلوبکم همیگوید عربیان گفتند ما مومنان گشتیم تو بگو ای محمد مومن نشائید بلکه گوئید ما مسلمان شدیم و در نیامد ایمان در دلهای شما، پس درست گشت که ایمان نه این است که تو همین گوئی.

آنگاه گویمش تو از مسلمانی چه می پرستی تا گوید خدایرا می پرستم آنگاه گویمش که دیده این خدایرا که می پرستی تا گوید خدای دیدنی نیست و او را حد و صفت نیست پس گویمش کسی را که ندیدی و حد (و) صفتش نیست پس او را چگونه شناختی تا مر او را می پرستی تا گوید بقول رسول صلی الله علیه و آله و سلم بشناختم که او فرستاده خدای بود گویمش این رسول که آمد تو دیدی ناچار گوید که ندیدم پس گویمش چگونه بی رسول خدایرا شناختی تا می پرستی تا گوید خبر بمن رسید از زبانهای دانایان بیکدیگر از گفتار رسول علیه السلام پس گویم که این دانایان که خبر داده اند از رسول علیه السلام بهمدیگر موافق بودند اندر دین یا مخالفند نتواند گفتن که همه امت موافق اند که چندین خلاف اندر میان امت هست پس گوئیم قول گروهی که ایشان مر یکدیگر را مخالف باشند چگونه راست باشد از بهر آنکه چون دانستی که ایشان مخالف یکدیگرند اگر گوئی همه راست گفتند همه را دروغ زن داشته باشی از بهر آنکه چون دو تن مر یکدیگر را خلاف کنند اگر هر دو (را) راست گوی خوانی هر دو بقول یکدیگر دروغ زن باشند و هیچکس ازین فصل بیرون نتواند شدن بحجت.

و نیز پرسیمش که روا باشد که خدای بهمه خلق رسول فرستاد تا ایشانرا سوی رضای خدای دلیل باشد یا نه ناچار گوید روا باشد و او را گویم آن رسول اندر روزگارخویش حاضران را که بزمانه وی بودند راه نمود چون او از این عالم بشد پس حالا خلق بی دلیل باز مانده اند، و اگر جواب آن دهد کتاب خدایتعالی دلیل خلق است گویمش کتاب بی گوینده سخن نگوید، و اگر گوید کتاب بی بیان کننده بسنده باشد قول خدایتعالی را رد کرده باشد چنانکه گفت قوله تعالی: و انزلنا الیک الذکر لتبین للناس مانزل الیهم و لعلهم یتفکرون همیگوید فرستادیم بسوی تو قرآن را تا تو بیان کنی مردمانرا آنچه فرو فرستادیم سوی ایشان تا مگر ایشان اندیشه کنند، پس گویم آن اندیشه از برای آن فرماید کردن تا بدانی که چون بروزگار رسول علیه السلام بیان کننده کتاب بود امروز نیز همان بیابد و خدایتعالی مررسول را بفرمود تا کتابرا برخلق بخواند بدو رنگ یعنی بروزگار خویش بخوان و بدیشان بده کتاب را تا بخوانند چنانکه گفت قوله تعالی: و قرآنا فرقناه لتقراه علی الناس علی مکث پس اکنون دو رنگی بر آمده است باید که یکی بفرمان رسول الله صلی علیه و آله باشد که بر ما خواند و آن خواندن آن باشد که ما را معنی آن معلوم کند.

اگر گوید که خبر است از رسول صلی علیه و آله که گفت: انما اصحابی کالنجوم بایهم اقتدیتم اهتدیتم همیگوید یاران من چون ستارگانند بهر کدام از ایشان که راه جویند راه یابند او را بپرسم که یاران کدامند تا گوید آنکسانند که او را دیدند و با او صحبت داشتند، پس او را گویم آنکسان که تو میگوئی با یکدیگر مخالف بودند یا موافق، نتواند گفتن که موافق بودند از بهر آنکه میان ایشان جنگ و کشتن بود، چون ایشان مر یکدیگر را مخالف بودند و مر یکدیگر را بکشتند چگونه روا باشد که متابع کشنده بر راه راست باشد و متابع کشته همچنان، و این محال باشد پس این خون بر یکسو حلال باشد و بر دیگر سو حرام، و آنکس که متابع کشنده عثمان بود خون عثمان بسوی او حلال بود و سوی متابع عثمان حرام، و خون حسین ابن علی علیه السلام سوی یزید ابن معاویه علیه اللعنه حلال بود و سوی علی ابن ابیطالب علیه السلام و فرزندانش حرام .پس گویم چگونه روا باشد که رسول مصطفی صلی علیه و آله بفرمود راه جستن از گروهی کز ایشان یکتن چیزیرا حرام گوید و دیگر هم از ایشان همان چیز را حلال گوید مگر گوید که خدای ندانست که حال ایشان پس از رسول چگونه خواهد بودن تا مر رسول را بفرمود که خلق او را بدیشان سپرد تا اندر شک و خلاف هلاک شوند، و مرین خبر را از دو حال چاره نیست یا این خبر از رسول نیست و یا آن گروه که او گفته است این گروه نیستند که خلاف کردند.

اگر گوید که آنکس که مسلمانان او را امام کردند او امام حق بود و اطاعت او واجب بود از بهر آنکه خبر است از رسول علیه السلام: لایجتمع امتی علی الضلاله گفت امت من جمع نشوند برگم بودگی مرو را گویم امام خلیفت پیغمبر است اگر پیغمبر را خدایتعالی باختیار امت فرستاده بود روا باشد ایشانرا که کسی بجای او بر پای کنند، پس اگر پیغمبر بخواست خدایست نه بخواست خلق خلیفه رسول نیز بفرمان خدای باید که باشد نه باختیار امت و گواهی دهد بر درستی این قول آنچه خدایتعالی همیگوید قوله تعالی: و ماکان لمومن لامومنه اذا قضی الله و رسوله امرا ان یکون لهم الخیره من امرهم همیگوید نبود مرد مومن و نه زن مومنه چون براند خدای و رسول او فرمانی که اختیار باشد اندر کار ایشانرا، پس درست شد که امامت درست نباشد الا بفرمان خدایتعالی

اگر گوید آنکسان که بخلافت بنشستند بفرمان رسول بود اگر بفرمان رسول علیه السلام بودی بایستی که آن شرافت و شرف که از خدا و رسول یافتند اندر فرزندان ایشان بماندی تا قیامت و خلق ضایع نماندی و چون آن شرف ازایشان بشد دلیل آمد ما را که آنها هر چه کردند بفرمان خدا و رسول او نکردند.

و نیز گویم که روا نیست که خلق از ذات خویش راه راست یابد، هر که گوید من صلاح دین خویش دانم آنکس را خدایتعالی رد کرده باشد از بهر آنکه اگر خدایتعالی دانستی که خلق بخود راه راست بیابند روا نبودی که پیغمبر فرستادی و چون پیغمبر فرستاد درست شد که خلق گمراه بودند، و دلیل بدانکه هیچکس بیر همای در معرفت خدای از ذات خویش راه راست نیابد آنست که آدم علیه السلام باختیار خویش از درختی که اندر بهشت بود او را روا نبود خوردن بخورد اندر آن صلاح خویش دانست که خشم خدای اندر آن بود بر آن سبب از بهشت بیفتاد و دلیل دیگر آنکه نوح علیه السلام باختیار خویش مر پسر خویش را درکشتی خواند و گفت :یا نبی ارکب معنا ولاتکن مع الکافرینیعنی ای پسر من سوار شو با ما در کشتی و مباش با کافران، و نوح با خدای مناجات کرد که پسر من از اهل من است و وعده تو حق است چنانکه گفت قوله تعالی: ان ابنی من اهلی و ان وعدک الحق تا خدایتعالی مر آن قول را بر او رد کرد و گفت قوله تعالی: یا نوح انه لیس من اهلک انه عمل غیر صالح یا نوح او از اهل بیت تو نیست که او کار نه نیکو کرد.

و دلیل دیگر آنکه اختیار خلق نه راست باشد آنست که ابراهیم علیه السلام چون ستاره را دید گفت اینست خدای من و چون ماه را دید گفت اینست خدای من و چون آفتاب را دید گفت اینست خدای من و این بزرگتر است تا بآخر بدانست که آنچه گمان مبرد خطل بود.

و دلیل چهارم بدانکه اختیار خلق خطا باشد آنست که موسی علیه السلام چون بطور سینا بیامد بنی اسرائیل را دست باز داشت و بیشتر از ایشان بمناجات آمد تا خدایتعالی مرو را گفت چرا پیش از قوم بشتافتی چنانکه گفت قوله تعالی: و ما اعجلک عن قومک یا موسی این مردم را از خدای بیدار کردن بود که آنچه کردی نه ثواب بود از بهر آنکه در عقب این آیت گفت قوله تعالی: قال فانا قدفتنا قومک من بعدک و اضلهم السامری گفت قوم ترا پس از تو آزمودیم و سامری مر ایشانرا گمراه کرد.

و نیز موسی علیه السلام باختیار خویش خدایتعالی را گفت مرا بنمای تا ترا ببینم و آن ازو خطا بود و چون پیغمبران اندر آنچه برای خویش کردند خطا کردند امت سزاوارتر باشد که باختیار خویش کند هر چه کند خطا کند هرگز بثواب نرسد. پس درست کردیم که اختیار امت خطا باشد. و این خبر که از رسول صلی الله علیه و آله روایت کنند که گفت امت من برگم بودگی جمله نشوند از دو حال بیرون نیست یا این خبر نه درست است یا امت او کسانی اند که از ایشان گم بودگی نیاید و آن امامان حق اند نه عامه نادان.

اکنون میگویم از جمله فرقهای مسلمانان برحق آن گروه اند که همه فرقهای دیگر مرور را مخالفند و آن فرقه نیز مر همه فرقها را مخالف است و گواهی دهد بردرستی این قول خبر رسول علیه السلام که گفت: سیفرق امتی بعدی ثلثه و سبعون فرقه واحد منها ناجیه و سایر ها فی النار گفت پرا گنده شود امت من بعد از من به هفتاد و سه فرقه یک فرقه ناجی و رستگار باشد و باقی همه در آتش بسوزند و این خبر همین دلیل کند که هفتاد و دو فرقه مر آن یک فرقه را مخالفند و مر یکدیگر را موافقند تا این یک فرقه بد آنعالم رسد و از همکنان جدا آید بدانچه او رسته باشد و دیگران همه آویخته، و هیچ فرقی نیست اندر هفتاد و دو فرقه مسلمانان که مر ورا کافر خوانند مگر این یک گروه شیعت که میگویند که امام از ذریت رسول صلی الله علیه و آله زنده است و امامت اندر فرزندان اوست.

و دیگران همیگویند که این قوم را کشتن واجب است و ما همه مسلمانیم و این گروه کافرند، و چون امروز این یک گروه شیعت سوی هفتاد و دو فرقه مسلمانان بدترین از همه خلقند دلیل میکند که رستگار این گروه شیعت اند، و استوار کند این دعویرا قول خدایتعالی که همیگوید از دوزخیان که روز قیامت گویند: و قالوا مالنا لانری رجالا کنا نعد هم من الا شرار همیگوید دوزخیان اندر دوزخ گویند چگونه است که نه بینیم مردمانی را که ما ایشانرا از بدان می شمردیم، و چون امروز سوی همه امت بدتر از گروه شیعت گروهی نیست درست شد که آنروز این قوم در دوزخ نباشند و این برهان روشن است.

و نیز گویم سخن عقلی و برهان آورم از کتاب خدای عزوجل که چیز ها را بر یکدیگر فضل و شرفست اندر عالم و آن شرف مر چیزها را بر یکدیگر مردم داند از بهر آنکه اندر عالم از مردم شریفتر چیزی نیست چنانکه خدایتعالی گفت: و فضلنا هم علی کثیر ممن خلقنا تفضیلا همیگوید ما مر پسران آدم را فضل نهادیم بر یکدیگر بر بسیاری از آنها که آفریدیم فضل نهادنی، و این فضل نهادن مراورا بعلم است و شرف است، و شرف نبات بر معادن آنست که نبات فایده خویش را از طبایع همیتواند پذیرفتن لاجرم زنده است و طبایع بیدانش مردار مانده است و نبات بدان مقدار دانش که یافته است سوی مردم عزیز شده است از بهر آنکه مر نبات را با مردم بدانش هم گوشگی افتاده است و حیوان دانش بیش از نبات یافته است که او دشمن خویش را همی شناسد و از گرما و سرما صیانت کند لاجرم بر نبات که دانش او کمتر از دانش حیوانست پادشاه شده است. و مردم که از هر دو شریفتر است مر حیوانرا با خویشتن اندر غذا گرفتن از نبات انباز کرده است از بهر آنکه حیوان بمردم نزدیکتر است بدانش و مردم را بر حیوان شرفست بزیادتی علم که مردم راست، آنست که معنی پوشیده را از چیز ظاهر بشناسد بد آن قوت که اندر نفس ناطقه اوست و حیوانرا آن علم نیست. و بیان این قول آنست که چون مردم کسی را بیند با تیر و کمان ساخته و کمان بزه کرده بداند که آن خداوند تیر و کمان مرو را از دور تواند زدن و بداندکه اورا سپر از چه چیز باید ساخت تا از زخم او بدان برهد و آن فعل که از مردم تیر انداز بدین دو آلت که تیر و کمانست که از دور تواند زدن و از مردم صلاح پوشیده نیز هست و مر آنرا جز نفس ناطقه نداند، پس فضل و دانش مردم بر دانش حیوان آنست که او معنی پوشیده از ظاهر چیز ها بداند (و) حیوان جز ظاهر چیز ها نداند و بدین دانش مردم بر ستور و حیوان پادشاهی یافته است و خدایتعالی بسوی او رسول و کتاب فرستاده است و دانستن معنی پوشیده ها از چیز های ظاهر مانند دانش غیب است و دانش غیب خدایراست چنانکه همیگوید قوله تعالی: ولله غیب السموات و الارض پس هر کسی که او را دانش پوشیده اندر چیز های ظاهر بیشتر باشد او بخدای نزدیکتر باشد همچنانکه چون حیوانرا هم دانش بیشتر از دانش نبات بود مردم مرو را بخویشتن نزدیک کردند و از غذای خویشتن او را نصیب کرده و هر که داناتر است از خدای ترس کارتر است چنانکه خدایتعالی همیگوید:انما یخشی الله من عباده العلما بترسد از خدای بندگان او دانایان، و هر که ترس کارتر است او بخدای نزدیکتر است چنانکه خدایتعالی گفت: ان اکرمکم عندالله اتقیکم همیگوید عزیزترین شما نزدیک خدای ترس کار ترین شما است پس درست کردیم که هر کس که علم غیب بیشتر داند او سوی خدای عزیزتر و نزدیکتر است و چون اینحال تقریر کردیم گوئیم بخدای آن گروه نزدیکتر است از امت که معانی کتاب خدای و شریعت رسول صلی الله علیه و آله بداند و آنرا بدانش کار بندد از بهر آنکه حکمت را پارسی کار کردن بدانش است و خدای بفرمود مر رسول خویش را تا امت را حکمت بیاموزد چنانکه گفت: ویعلمهم الکتاب و الحکمه بیاموزید شان کتاب و حکمت پس هر که عمل شریعت با علم کند او حکیم باشد و هر که حکمت یافته باشد بدو خیر عظیم و بسیار منفعت رسیده باشد چنانکه خدایتعالی گفت قوله تعالی: و من یوت الحکمه فقد اوتی خیرا کثیرا و از جمله امت هیچ گروهی نیست که معنی کتاب و شریعت بجویند مگر بظاهر آن استاده اند و دانستن ظاهر چیزها فعل ستورانست و هر که بر ظاهر گفتار کار کند بر درجه ستوری بسنده کرده باشد، و خدایتعالی همی گوید مر آن گروه را که جز ظاهر چیز ها ندانند بموجب این آیت قوله تعالی: یعلمون ظاهرا من الحیوه الدنیا و هم عن الاخره هم غافلون همیگوید بدانند از آشکارا را از زندگانی اینجهان و ایشان از آنجهان غافلند.

پس واجب است بر مردم طلب کردن سر هائیکه اندر شریعت پوشیده است و کار بستن مر ظاهر آنرا بدانش همچنانست که مردم اندر اینجهان ظاهر است و اندر این جهان ظاهر میجویند مر آنجهان پوشیده را. و اگر مردم معنی شریعت را از ظاهر شریعت نجویند و بر ظاهر شریعت بایستند همچنین کسی باشد که بدینجهان مر آنجهان را نجوید و بدآنجهان زیانکار شود از بهر آنکه اینجهان از آنها بشود (و) آنجهان پوشیده را نیافته باشند.

و چون این فصل گفته شد اکنون شرح گفتارها و بنیادهای شریعت از شریعت و شهادت و طهارت و جز آن از زکوه و صدقات و صلوه و جزیت و توابع آن بازنمایم برادران و خویشانرا اندرین کتاب و معنی هر گفتاری و کرداری که آن اصلهای دین است تا مرد مومن ببیند روی اسلام دین را. ایزد تعالی توفیق دهاد مارا بر تمام کردن این نیت نیکو که کردیم، و بیداری باد مر خوانندگان این کتابرا تا گمان نبرند که چون معنی شریعت دانستند کار کردن از ایشان بیفتاد بلکه کار آنوقت بیشتر کنند که معنی آن بدانند و السلام