در آن شهر مردی بود که وی را ابوالعلاء معری میگفتند، نابینا بود و رییس شهر او بود، نعمتی بسیار داشت و بندگان و کارگران فراوان، و خود همه شهر او را چون بندگان بودند و خود طریق زهد پیش گرفته بود، گلیمی پوشیده و در خانه نشسته بود، نیم من نان جوین را به نُه گرده کرده، شبانه روز به گردهای قناعت کند و جز آن هیچ نخورد، و من این معنی شنیدم که درِ سرای باز نهاده است و نواب و ملازمان او کار شهر میسازند مگر به کلیات که رجوعی به او کنند، و وی نعمت خویش از هیچکس دریغ ندارد و خود صائم الدهر قائم اللیل باشد و به هیچ شغل دنیا مشغول نشود، و این مرد در شعر و ادب به درجه ای است که افاضل شام و مغرب و عراق مقّرند که در این عصر کسی به پایهٔ او نبوده است و نیست، و کتابی ساخته است آن را «الفصول و الغایات» نام نهاده، و سخنها آورده است مرموز و مثلها به الفاظ فصیح و عجیب که مردم بر آن واقف نمی شوند مگر بر بعضی اندک، و نیز آن کسی نیز که بر وی خواند، چنان او را تهمت کردند که تو این کتاب به معارضهٔ قرآن کردهای، و پیوسته زیادت از دویست کس از اطراف نزد وی ادب و شعر خوانند، و شنیدم که او را زیادت ازصد هزار بیت شعر باشد، کسی از وی پرسید که ایزد تبارک و تعالی اینهمه مال و نعمت ترا داده است، چه سببست که مردم را میدهی و خویشتن نمی خوری؟ جواب داد که مرا بیش از این نیست که میخورم، و چون من آنجا رسیدم این مرد هنوز در حیات بود.
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: در یک شهر، مردی به نام ابوالعلاء معری بود که نابینا بود و رییس شهر بود. او زندگی زاهدانهای داشت و با قناعت، تنها نیم من نان جوین در روز میخورد. مردم شهر او را بسیار محترم میشمردند و او را همچون بندگان خود میدانستند. ابوالعلاء در شعر و ادب دارای مقام بلندی بود و کتابی به نام "الفصول و الغایات" نوشته بود که شامل سخنانی مرموز و فصیح است و دسترسی به آنها برای عموم دشوار بود. او به طور مداوم به دیگران کمک میکرد و از مال و نعمتش دریغ نداشت. همچنین، او در حالت روزه باقی میماند و به کارهای دنیوی مشغول نمیشد. بسیاری از ادبا و شاعران از نقاط مختلف برای یادگیری نزد او میآمدند. وقتی از او پرسیدند که چرا به خود نمیرسد و فقط به دیگران کمک میکند، پاسخ داد که چون خودش به همان مقدار که میخورد قناعت میکند. ابوالعلاء در زمان حیاتش به شهرت بالایی رسیده بود.
هوش مصنوعی: در یک شهر مردی به نام ابوالعلاء معری زندگی میکرد که نابینا بود و ریاست شهر را بر عهده داشت. او زندگی مرفهی داشت و بسیاری از خدمتکاران و کارگران تحت نظر او بودند. مردم شهر به او احترام میگذاشتند و او روش زهد را پیش گرفته بود؛ به طوری که فقط با یک گلیم ساده در خانه نشسته و بیشتر از یک قک نان جوین در روز نمیخورد. گفته میشد درِ خانهاش باز است و کارهای شهر به دست نواب و ملازمانش انجام میشود، اما در امور کلی به او مراجعه میکنند. او هیچگاه از بخشش به دیگران دریغ نمیکرد و روزها روزه و شبها بیدار بود و به کارهای دنیا توجهی نداشت. ابوالعلاء در شعر و ادب به مرتبهای رسیده بود که دانشمندان شام، مغرب و عراق اعتقاد داشتند کسی در آن زمان به پای او نمیرسد. او کتابی به نام «الفصول و الغایات» نوشته و در آن اشعار و سخنانی به سبک فصیح و عجیبی آورده که بسیاری از مردم توان درک آن را نداشتند. حتی کسانی که کتابش را میخواندند، به او اتهام میزدند که با قرآن رقابت کرده است. گفته میشد که بیش از دویست نفر از اطراف برای او شعر و ادب میخوانند و او بیش از صد هزار بیت شعر داشت. وقتی از او پرسیدند که چرا با وجود این همه مال و نعمت، به خودت نمیدهی و به دیگران میدهی، او پاسخ داد که آنچه میخورم برای من کافی است. زمانی که من به آنجا رسیدم، او هنوز زنده بود.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی آهنگهایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال یک حاشیه برای این شعر نوشته شده است. 💬 شما حاشیه بگذارید ...
reply flag link
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.