گنجور

 
ناصرخسرو

شنبه دویم رجب سنه ثمان و ثلثین و اربعمایه به سروج آمدیم، و دویم روز از فرات بگذشتیم و به منبج رسیدیم.

و آن نخستین شهریست از شهرهای شام، اول بهمن ماه قدیم بود و هوای آن جا عظیم خوش بود، هیچ عمارت از بیرون شهر نبود و از آنجا به شهر حلب رفتم.

از میافارقین تا حلب صد فرسنگ باشد. حلب را شهر نیکو دیدم، باره‌ای عظیم دارد، ارتفاعش بیست و پنج ارش قیاس کردم، و قلعه‌ای عظیم همه بر سنگ نهاده، به قیاس چند بلخ باشد، همه آبادان و بناها بر سر هم نهاده.

و آن شهر باجگاهست، میان بلاد شام و روم و دیار بکر و مصر و عراق، و از اینهمه بلاد تجار و بازرگانان آنجا روند. چهار دروازه دارد: باب الیهود، باب الله، باب الجنان، باب انطاکیه، و سنگ بازار آنجا رطل ظاهری چهار صد و هشتاد درم باشد، و از آنجا چون سوی جنوب روند، بیست فرسنگ، حماة باشد، و بعد از آن حمص، و تا دمشق پنجاه فرسنگ باشد از حلب. و از حلب تا انطاکیه دوازده فرسنگ باشد و به شهر طرابلس همین مقدار و گویند تا قسطنطنیه دویست فرسنگ باشد.