گنجور

 
ناصرخسرو

بباید دانست که هر چه شمار بر او افتد آن چیز زیادت و نقصان پذیرد، و هر چه بدین صفت باشد جسم باشد و فریشتگان جسم نیستند پس درست شد که شمار بر فریشتگان نیوفتد و اندر چیزهای جسمانی موجود است این شرط که شمرده را که چیزی برو بر افزایی افزون شود و اگر از او چیزی نقصان کنی اندکی پذیرد، چنانک شش شماریست از شمرده های جسمانی گرد آمده اندر دو و چهار که آن پنج و هفت است، از بهر آنک چون از شش یکی کم کنی پنج ماند و گر یکی بر شش افزایی هفت شود پس شش اندر حصار این دو شمار است که یکی ازو بیش است و یکی کم است و اما آن چیز که اندک شود بافزونی شمرد و بسیار شود بنقصان شمرده آن چیز اندر حصار شمار نیاید، از بهر آنک اندر روحانیات یکی را بجایگاه هزار بنهند و زیادت نگیرد و هزار را بجایگاه یکی بنهند و نقصان نپذیرد و مثال آن چنانست که گویند که ایزد تعالی با هر قطره باران یکی فریشته بفرستد که مرانرا فرود آرد آنجا که خواهد و گر خردمند اندرین فکر کند و حقیقت این را بداند بشناسد که یک چیز از روحانی بسیار شود بی آنک زیادت پذیرد، از بهر آنک فرود آمدن باران یک چیزست از جهت روحانی و آن غرض بیرون آوردن نبات است، یا آن یک چیز که بارانست بسیار شود اندر قطره، و بر اندازه هر قطره عجائب بسیار است تا بدان جای که ممکن باشد اندیشه کردن که عالم پر شود از زایش کزان قطره ها بحاصل آید بی آنک آن قوت اول که باران ازو بود هیچ بسیاری پذیرفت.

پس اگر مردم عمر خویش اندر اندیشه کند تا بجای آرد بسیاری، آن چیزها را کز یک قطره باران بحاصل آمده است اندیشه او بغایت آن نرسد، ولکن شمردهایی بسیار همه جسمانی باشد نه روحانی، و روحانی یکی باشد و آن بارانست، و آن چیزها کزان قطره پدید آید بیاری، همه باران باشد که آن یکی است نه بذات آن قطره، و چون فعل باران یک فعل بود بدانچ نبات پدید آورد دانستیم که آن روحانی که آن چیز ازو بحاصل آمد یکی بود نه بسیار، اگر چه بسیار بودی بایستی که هر یکی را فعل دیگری بودی پس اگر کسی گوید که آن فریشتگان بسیارند و همه را فعل یکیست گوئیم که بسیار چیز که او را یک فعل باشد یکی باشد، چنانک آب را فعل آنست که چیزها را ترکند یکیست هر چند که جزء هایش بسیارست، پس اگر گوید آب چگونه یکیست یکی آب تلخ است و یکی آب شور و یکی خوش، گوئیم که این عرضهای است که توهمی گویی و گوهر آب یکی است که او سرد و ترست بنخستین صفت باز نمودیم که یک جز از روحانیان بسیار چگونه شود بی آنک اندر ذات خویش بسیاری پذیرد، و مثل آن چیز که بسیار یکی شود از روحانیات آنست که مردمان عامه با خاص بدان متفق اند که کشیدن جانهای خلق بدست فریشته ایست که او را ملک الموت خوانند و سببها مرگ اندر عالم بسیار است و آشکارست، پس بازگشت این سببهای بسیار که هست مرگ را باتفاق دانا و نادان بیک روحانی است، وزین قیاس درست باشد که چیزهای روحانی فراوان اندکی شود بی آنک نقصان پذیرد، و بدین دلیل که نمودیم درست شد خردمند را که شمار مر جسمانیان را شمرد و فرشتگان خدای را شمار نشمارد.

و دیگر گویند که ایزد تعالی بر هر چیزی فرشته یی موکل کرده است و هیچ چیز نیست که محتاج نیست که فریشته یی برو موکل کنید تا شمار او نگاه دارد اندر جنس و نوع آن هر شماری را بر حد آن تانیامیزد با شماری دیگر و زیادت نگیرد و کم نشود از حد خویش و حرث و نسل یعنی رستن و زادن بجای خویش باشد، از بهر آنکه راستی عالم طبیعت بشمارست و خدای تعالی همی گوید، قوله«و احصی کل شی عددا» گفت: خدای بشمرد هر چیزی را بشماری، پس هر چیزی را از اجناس و انواع ذات او خود موکل است که وی از آن موکل رهایی نیابد، و آن ذات مرو را روحانی است و نه جسمانی، از بهر آنک اگر جسمانی بدی تغییر پذیرفتی، چنانک آنست آنچ روحانی است و آن راستی از حال خویش نگردد، و لکن آنچه ازو جسمانی است، و آن رنگ و پوست و خردی و بزرگی و قوت و ضعف است، کردنده است.

و دیگر گوئیم که شمار آن کمیت است از قسم منفصل، و کمیت چندی باشد و چندی گوهرهای جسمانی را لازم آید. پس اگر فریشتگان زیر شمار بودندی تا توانستی گفتن که ایشان چندند خود جسم بودندی، و اگر فریشتگان جسم بودندی به نام فریشتگی سزاوار نبودندی، از بهر آنک این نام ملک سزاوار نیست مگر آن گوهر را که ماننده نیست مر جسم را،و آنک به جسم ماند آن ملک نباشد که مملوک باشد. و ملک از بهر آن گفتند که فرشته پادشاه است بدان روی که باقی است و نیستی نپذیرد و توانست بدانچ خواهد از خیر و صلاح. و این نام مثل است بر امام زمانه علیه السلام و فرمان گزاران او که او بفرمان خدای پادشاه است بر بندگان، و مومنان به او پادشاهی دارند بر جانهای مومنان تا ایشان را از حد قوت به حد فعل آرند، وزین سرای فانی کثیف به سرای باقی لطیف رسانند، چنانک خدای تعالی می گوید، قوله «ولو شاه لجعلنا منکم ملائکه فی الارض یخلفون» گفت: «اگر خواهیم بکنیم از شما فریشتگان که اندر زمین خلیفت باشند و اگر ملک را شمار بشمردی مملوک بودی و حکم کسی دیگر برو رونده بودی از جهت استحالت یا از جهت کون و فساد. پس چون مر فریشتگان را کون و فساد نیست درست شد که شمار بر فریشتگان نیوفتد.