گنجور

 
ناصرخسرو

گوئیم نفس شهوانی بدفرمای است و مردم را چیزهای فرماید که فائده آن همه مر جسد را باشد و از پسند عقل دور باشد چون زنا و لواطت و خواسته مردمان ستدن و مردم کشتن بنا حق و جفا کردن مرکسی را که سزاوار جفا نباشد و فرائض خدای و سنت رسول او بگذاشتن، و اندرین همه فعلهای بدخوشی مر نفس شهوانی راست و خدای تعالی همی گوید از قول یوسف علیه السلام، قوله « ان النفس الاماره بالسوء الامار حم ربی ان ربی غفور رحیم» همی گوید: نفس فرماینده است ببدی مگر آنک برو رحمت کرد پروردگار من چه پروردگار من پوشاننده مهربانست. و بدین نفس مر نفس شهوانی را همی خواهد، از بهر آنک اندرین گناهان که گفتیم خوشی مر نفس شهوانی راست. اما بزنا و لواطت نفس شهوانی دو لذت یابد: یکی لذت جماع که تمام آن مرستور راست و دیگر لذت بی فرمانی، که بی فرمانی را لذتی هست بدان سبب که بی فرمان مردم مانند ستور شود و نفس بهیمی چون بی فرمان شود خوشتر باشدش، و اما بدست بازداشتن پرستش خدای و سنت رسول نفس شهوانی لذت سوی جسد بی فرمانی و بی سالاری کشد و گریختن از کار واجب، و اما نفس شهوانی بخواسته ستدن لذت توانگری یابد که جسد او بدان آسوده شود. و اما بمردم کشتن نفس شهوانی لذت کینه کشیدن یابد و کامکاری و بی فرمانی. و اما بجفا نمودن نفس شهوانی لذت کار بستن خوی بد یابد که برو پادشاه گشته باشد با لذت کینه کشیدن، و این همه کارها بنزدیک عقل زشت است، و نفس عاقله آنست که علم و دیانت و توحید او تواند پذیرفتن، و نفس سخنگوی تا علم نپذیرد نفس عاقله نباشد اندر حد قوت و ممکن باشد که روزی عاقله شود، و اکنون باز نماییم زشتی، این کارها سوی عقل و گوئیم که زشتی، زنا و لواطت سوی عقل آنست که هر چیزی که مردم خردمند زشت دارد که کسی با او بکند بعقل چنان لازم آید که او آن کار با دیگر کس نکند، و هیچ خردمند روا ندارد کسی با زن و فرزند او زنا و لواطت کند، پس روا داشتن عاقل زنا و لواطت را بر زن و فرزند خویش روا ناداشتن عقل است این دو کار ناستوده را، پس بعقل واجب آمد فرمان برداری، رسول خدای کردن و دست بازداشتن از زنا و لواطت بجسمانی و روحانی، و رسول مصطفی صل الله علیه و آله فرمود: لا تزنو افتزنوا نساء کم. گفت: زنا مکنید که با زنان خویش زنا کرده باشید، یعنی که با زنان شما زنا کنند. اما خواسته مردمان ستدن بعقل زشت است و ناپسندیده از بهرآنک خواسته پادشاه مردم است و هیچ خردمند روا ندارد که او را از پادشاهی بیرون کنند، و زوال پادشاهی جسدانی بزوال خواسته است و زوال پادشاهی روحانی بزوال علم است و بدانک ناسزا منزلت علم از عالم بستاند، و پادشاهای تمام عقل راست که بودش دو عالم ازوست و درویشی تمام مر ابلیسم ملعون راست که مخالف عقلست، و هر کرا مال است مرو را اندر جسمانی پایگاه عقل است و چون از کسی مال او ستدند او درویش گشت و حال او برابر حال ابلیس شد، از بهر آنک پیوستگان ابلیس را که اصل دوزخ اند بهیچ روی از رویها اندر آتش کام روایی نیست، پس مر توانگر را درویش گردانیدن ماننده است بدانک مر بهشتی را دوزخی گردانیدن و این بروی عقل ناپسندیده است. اما دزدی و راه داری و بیداد کردن بعقل زشت است از بهر آنک اندر آن شدن ملک مردم است، و هر که بیداد و دزدی روا دارد چنان باشد که روا داشته باشد که عقل نباشد، از یراک او مخالف عقل باشد و مخالف مر مخالف را نیست خواهد و هر که عقل را نیست خواهد چنان باشد که خواهد که خلق را از خدای نفع نباشد، دیگر هر که درویش را توانگر کند بدانچ ورا ملکی دهد برابر آن باشد که مردمی را بعلم و حکمت بصورت معاد رساند، و هر که صورت عقل اندر یک تن درست تواند نگاشتن همچنان باشد که همه مردم را زنده کرده باشد، بدان معنی که همه مردم چون یک مردم اند و هرچه با یک مردم کنی اگر با همه توانستی همان کردی، و هر که خواسته کسان ستدن بناحق روا دارد زوال منزلت امام روا داشته باشد که خواسته دار بحقیقت امام است و آنکس اندر دین و دنیا بغضب کردن با ابلیس لعین برابر باشد و انباز و هر که انباز ابلیس باشد فساد و هلاک همه خلق خواسته باشد، چنانک خدای تعالی از آن ملعون همی حکایت کند قوله « قال رب بما اغویتنی لازینن لهم فی الارض و لا غوینهم أجمعین» گفت: ای خدا بدانک مرا گمراه کردی بفریفتن بیارایم مر امت را اندر زمین، یعنی که زشت را نزدیک ایشان نیکو گردانم و بفریبمشان بجملگی. از بهر آن بود که خدای تعالی مر نیکوکارانرا با یک تن نیکوکردار خواند با همه خلق و بردکردار را با یک تن بدکردار خواند با همه خلق، قوله « من أجل ذلک کتبناً علی بین اسرائیل انه من قتل نفساً بغیر نقس أو فساد فی الارض فکأنما قتل الناس جمیعاً و من أحیاها فکأنما أحیا الناس جمیعا» گفت: از بهر آن بنشتیم بر پسران اسرائیل که هر که یک تن را بکشد بی آنک او کسی را کشته باشد یا اندر زمین فسادی کرده باشد چنان باشد ه همه مردمانرا بکشت و هر که یک تن را زنده کند چنان باشد که همه مردمانرا زنده کرد، و تأویلش آنست که هر یک تن را بجسمانی بکشد یا مرتبت دانایی غصب کند که آن کشتن روحالی است همچنان باشد که همه خلق را بکشت و هر که زندگی یک تن به نیکوکردای با او بجوید تا دانایی را اندر دین بر مرتبت او نگاه دارد زندگی همه خلق روا داشته باشد و خدای تعالی مرورا مزد بر اندازه نیت او دهد. پس ازین روی واجب شد دست از خواسته مردمان بازداشتن مگر حق خویش طلب کردن .

اما کشتن مردم بستم سوی عقل سخت زشت است و هیچ خردمند روا ندارد که مر کسی را بی گناه بکشد، و لکن واجب است بروی عقل گناه کار را کشتن تا هر که گناه خواهد کردن چون از آن بادآفراه سخت بیندیشد دست از گناه باز دارد، و اندر آن زندگی خلق باشد، چنانک خدای تعالی همی گوید قوله « ولکم فی القصاص حیاه یا أولی الالباب» همی گوید: اندر قصاص مر شما را زندگی است ای خردمندان،و کشتن همگوشه خویش بی آنک مر کس را ازان تو کشته باشد اندر عقل ناپسندیده است.