گنجور

 
ناصرخسرو

چه بود عالم وقتی همه سعادت بود

و هر دو نحس فرو نیستاده بود از کار؟

کنون جهان همه نحس است و هر دو سعد بجای

همان طلوع و غروب و همان مسیر و مدار‌،

و باز فردا چون، دی بود چنین خبر است

از انبیا و حکیمان و ذمیان هموار

چه چیز دی و چه امروز، باز فردا چیست؟

از انچنین زچه روی؟ و از اینچنین زچه کار؟

این سؤال به‌ظاهر درست نیست از بهر آنک همی‌گوید: چرا پیش ازین‌اندر جهان همه سعادت بود، و هر دو نحس یعنی زحل و مریخ بر فلک بی‌کار نبود، و هیچ نحس پیدا نبود؟ اکنون جهان همه نحس است و هر دو سعد یعنی مشتری و زهره بر‌کارند، و هیچ سعادت همی پدید نیاید؟ و باز فردا همچنان سعد خواهد بود که دی بوده است، و حکیمان و پیغامبران و ذمیان برین متفق‌اند.

و ما از بهر آن گفتیم که این سؤال به‌ظاهر درست نیست که ما نشنودیم بل ممکن نیست که ما نشنودیم! که زمانی بوده است که مردمان‌ اندرو بی‌نیاز و تن‌درست و پادشا و کامران بوده‌ست، و‌اندر عالم نه هیچ کس درویش بود، و نه بیمار ونه رعیت بود، و نه مرگ بود میان خلق و نه درد و نه غم البته، تا بشاید گفتن که پیش ازین هر دو نحس بودند ولکن جهان همه سعد بود چنین که گفته‌است، که این محال است. و نیز روزگار چنان نیست که هیچ کس را‌اندرو سعادت نیست و یا خلق همه درویش و بیمار و بنده‌اند، تا بشاید گفتن که هر دو سعد به‌فلک بر کارند و هیچ سعادت‌اندر جهان نیست، بلکه همیشه شقاوت و شدت و ذل و درویشی گروهی مر گروهی را سعادت و راحت و غلبت و عزت بوده‌ست.

و این تقدیر الهی‌ست، و استقامت کار خلق‌اندر عالم بدین تفاوت است که‌اندر خلق به‌حکمت حکیم علیم ثابت است، چنانک خدای تعالی می‌فرماید از کلام قدیم خویش«نحن قسمنا بینهم معیشتهم فی الحیوه الدنیا ورفعنا بعضهم فوق بعض درجات لیتخذ بعضهم بعضا سخریا.»همی گوید «ما قسمت کردیم میان خلق‌اندرین جهان نعمت این جهان را، و گروهی را برتر از گروهی کردیم تا گروهی مر گروهی را سخره گیرند ». یعنی گروهی پادشاه باشد و گروهی رعیت، و گروهی خداوند باشد و گروهی بنده و اگر کسی چنان‌اندیشد که این عدل نیست که یکی خداوند است و مر اورا صد بنده است، و گوید چنان بایستی که همه خلق همواره براحت و سعادت بودندی»‌ اندیشه او محال و باطل باشد از بهر انک نشاید بودن البته. نبینی که اگر چنان شود که هیچ کس فرمان کسی نکند، هر کسی را کار خویش باید کردن، چو همه هموار شوند همه رنجه شوند، و هیچ کس مر هیچ کس را کوزه‌‌ای آب ندهد. و اگر چنین بود، همه مردم چون ستوران شوند، و‌اندرین رنجگی همه خلق باشد، نه راحت همه خلق. پس ظاهر کردیم که این هم باطل است، و این علل که همی نفس صغار را توهم افتاد ذلیل و خوار‌ست بر گرفتن حکمت.

پس گوییم که همچنین که کارها دنیاوی را دو طرف متباعدست و خلق‌اندرو بر منازل شقاوت و (سعادت)‌اند تا یکی پادشاو کامروا و (اورا) گنجهاء آگنده و لشکر‌ها و خیل وجود و عز و جاه است، و یکی بنده و درویش و برهنه و رنجور و بی‌کس و مزدور و ذلیل و خوار‌ست و درمیان این دو طرف خلق را مراتب است‌ اندر دنیا، کارهاء دین را نیز دو طرف متناقض است و خلق‌اندرو بر مراتب‌اند. یکی بدان منزل است که خلق را به‌جملگی به‌شفاعت او امید است و به‌صلوات دادن بر او مر امت را به‌خدای تقریب است، چنانک خدای تعالی گفت: قوله «ان الله و ملائکته یصلون علی النبی یا ایهاالذین امنو صلوا علیه و سلموا تسلیما.» و دیگر چنانست که لعنت کردن بر ابلیس طاعت است از ما مر خدای را کافر شدن بدو ایمان است، و خدای چنان گفت: قوله «فمن یکفر با‌لطاغوت و یومن بالله فقد استمسک بالعروه الوثقی.» و اگر کسی (را) چنان ظن بود که مر رسول را علیه‌السلام و مخلصان او را به‌روزگار ایشان همه سعادت بود وز منافقان و کافران رنجه نبودند، ظن او خطا بود، بل رسول علیه‌السلام به‌روزگار خویش رنجه و تنگ دل و به‌ضرورت بود، چنانک خدای تعالی همی‌گوید مر او را بر سبیل تعزیت بدین آیت: قوله (ولقد نعلم انک یضیق صدرک بما یقولون فسبح بحمد ربک و کن من الساجدین، و «اعبد ربک حتی یاتیک الیقین.» همی گوید «ما همی دانیم که دل تو تنگ شود بدانچ همی گویند؛ تو مر خدای را سپاس‌دار باش و تسبیح کن وز نماز‌‌کنان باش و بپرست خدای را تا عمرت سپری شود.»

و چو معلوم کردیم که این سوال به‌ظاهر قول درست نیست، و نه سعادت و نه شقاوت بر جملگی خلق نیفتد ‌اندر دنیا ونه‌اندر دین، اکنون گوییم: این سوال بر آن روی درست آید که گوییم: سعادت و شقاوت‌ اندر عالم صغیر واجب است که اوفتد به‌زمانی و زمانی مر عقلا را که ایشان‌اندر عالم صغیر بدان منزلت‌اند که مردم‌اندر عالم کبیر بر آن است، اعنی عاقل از مردم عام هم بدان منزلت است که مردم از ستور‌.

و آن نکته که این مرد ‌اندر سیم بیت ازین بیت‌ها گفته‌ست که ما‌اندر شرح آنیم باز فردا چون دی بود، چنین خبرست از انبیا و حکما و جهودان و ترسایان و جز آن، دلیل بر آنک بدین سعادت علم دین را خواهد، و بدین شقاوت همی شقاوت جهل را خواهد.و به‌عالمی که این سعد و نحس دروست همی عالم دین را خواهد که‌ اندر میان مردم است، و همی‌گوید‌: پیش ازین علم دعوت حق منتشر بود ‌اندر میان عقلا با آنک هر دو نحس از گفت کفر و نفاق ‌اندر خلق بود و امامان نفاق و جهل که زحل و مریخ عالم صغیر بودند بر کار خویش بودند؛ و اکنون هر دو سعادت سعد از ایمان و اسلام بر جای است، و مشتری و زهره عالم دین هردو از امام و حجت بر جای‌اند، چرا همی هیچ سعد علمی پدید نیاید؟

جواب این سؤال آنست که گوییم: نهاد دین بر مثال نهاد دنیا‌ست، چنانک پیش از این بدو جای‌اندرین کتاب خبری را از رسول صلی‌الله علیه و آله وسلم که در آن مرین مثال (را) گفته‌ست، ثابت کردیم. و مردم که مراورا هم نفس حسی است و هم نفس ناطقه بدو معیشت حاجتمند‌ست: یکی جسمی که آن از زمینی که آفریده خدای‌ست، به‌معاونت افلاک و انجم حاصل آید. دیگر علمی که آن از قرآن که همی کلام خدایست به‌معاونت امامان و حجتان حاصل آید که افلاک و کواکب دین ایشانند. و معیشت دنیاوی به‌میان خلق آگاهی بیشتر باشد و گاهی کمتر بر حسب استحقاق خلق مر آن را، تا هنگامی فراخی و رخصت باشد، و گاهی تنگی و قحط باشد. و علت فراخی و رخصت باران‌هاء به‌وقت باشد از آسمان که ببارد و زمین آن را قبول کند، تا اشخاص انسانی بدان بسیار و قوی شوند.و علت تنگی و قحط باز ایستادن باران‌ها باشد از آسمان به‌سبب بسیاری خلق بی‌حاصل مفسد تا به‌کمی معیشت به‌مرگ جسدی هلاک شوند، و فساد‌شان کمتر شود چو از مرگ متواتر بترسند، و آن آزمایش الهی باشد مر خلق را تا عقلا عبرت گیرند، چنانک همی‌گوید‌: قوله «ولنبلونکم بشیء من‌الخوف والجوع و نقص من‌الاموال و الانفس والثمرات، و بشر الصابرین.» همی گوید بیازماییم‌تان به‌چیزی از بیم و گرسنگی و کمی از مال‌ها و تن‌هاتان و میوه‌هاتان، و مژده ده مر شکیبا‌یان (را).»

و معیشت دینی مردم را علم است، و آن هم برین مثال‌ست که گاهی ‌اندر خلق علم بیشتر شود (و گاهی کمتر شود).چو قوت‌هاء حسی و شهوتی بر خلق غالب شود و جهل بر خلق مستولی باشد، و نفس ناطقه‌شان ضعیف باشد، وز طلب علم باز مانند، و چو مستحق علم نباشند، خازنان علم کتاب خدای که ابرهای رحمت الهی ایشانند قطر خویش (را) از ایشان باز گیرند از بهر انک دانند که اگر ایشان را بگویند، این جهال لعنهم الله! نشنوند، چنانک خدای گفت که «بدترین ستوران آنها‌اند نزدیک خدای که کران و گنگان‌اند و آنها که به‌عقل کار نکنند. و اگر خدای دانستی که‌اندر ایشان خیری هست مر ایشان را بشنوانیدی، و اگر بشنوانیدیشان روی از آن بگردانیدندی» بدین آیت: قوله» ان شرالدواب عندالله الصم البکم الذین لا یعقلون. و لو علم الله فیهم خیرالاسمعهم، و لو اسمعهم لتولوا و هم معرضون.» و‌اندر باز ایستادن قطر از اسمان دینا مردم را هلاک جسم است و‌اندر باز ایستادن قطر آسمان دین مر ایشان را هلاک نفس است و هرکه امام حق را دروغ‌زن کند به‌نفس هلاک شدن و به‌عذاب جاویدی رسد، چنانک خدای تعالی گفت ‌اندر گروه‌هایی که امامان روزگار خویش را دروغ‌زن کردند،‌ اندر سورة الشعرا برین هنجار که گفت: قوله: «فکذبوه فاهلکناهم ان فی ذلک لایه و ماکان اکثرهم مومنین، و ان ربک لهو العزیزالرحیم.» و هر که بر رسول علیه‌السلام ایمان آورد و به‌امام و به‌وصی او و بر خبر امام منکر شد، ستمکار شد، و مر اورا سوی هدی راه ننماید، چنانک خدای گفت: قوله«کیف یهدی الله قوما کفروا بعد ایمانهم و شهدوا ان الرسول حق و جاءهم البینات والله لا یهدی الظالمین.» گفت؛ «‌چگونه راه نماید خدای گروهی را که سپس از ایمان کافر شدند، و آیت‌ها (و) نشانی‌ها بدیشان آمد و گوایی دادند که رسول حق است؟ و خدای راه ننماید گروه ستمکاران را». و‌اندرین آیت عذر است مر امامان حق را-علیهم السلام به باز گرفتن علم حقیقت از هر گروهی که دانند که ایشان مر حق را منکرند، و اگر بشنوانندشان نشنوند و اگر بشنوند بر آن کار نکنند.

و اما جواب آنچ گفتند «چه چیز دی؟ و چه امروز؟ و باز فردا چه است؟» آنست که گوییم: زمانه به‌سه قسمت است، همیشه یکی ازو میانه است و دو حاشیت‌. و آنچ از زمانه میان‌است زمان حاضر است، چو «‌امروز‌» و «‌اکنون‌». و آنچ ازو طرف پیشین است چو «‌دی‌» وچو «آن ساعت گذشته‌» پیش از اکنون بود. و آنچ ازو طرف پسین است چو «‌فردا‌» و «چو ساعت دیگر» آینده و منتظر است. و این عالم باقی مردم (را) سرای امروزین است و عمر هر امروز اوست. و عالم باقی مردم را سرای فردایین است، و بقاء او‌اندر آن عالم فردا اوست، چنانک گفت: قوله «یا ایها الذین آمنو اتقواالله و لتنظر نفس ما قدمت لغد.» همی گوید «ای گروندگان بترسید از خدای و بنگرید که هر کسی که پیش خود فرستید مر فردا را.».پس درست کردیم که (‌فردا‌) به‌حقیقت مر خلق را پس از مرگ است و عمر هر کس تا به‌وقت وفات او همه (‌امروز‌) اوست.

و گوییم که دور هر پیغامبری «روز» اوست، و این که ما‌اندر وی‌ایم، اعنی سپس از بعث رسول مصطفی صلی‌الله علیه و آله وسلم تا به قیامت «روز» رسول ماست، و روزهاء موسی و عیسی و جز ایشان گذشته است. و خدای تعالی این جهان را‌اندر مدت شش روز آفریده است و این سخن به‌چند جای‌اندر کتاب کریم مسطور است، که همی‌گوید: قوله «الله الذی خلق السموات و الارض و ما بینهما فی ستة ایام ثم استوی علی العرش‌» حشویان امت گفتند: آنگاه که آسمان و زمین نبود ولکن‌اندر مدتی آفرید خدای مر این جهان را که‌آن به‌مقدار شش روز بود؛ آنگاه سپس از آن بر عرش راست شد.و گفتند که این استوا را معنی استیلاست، یعنی چو عالم را بیافرید بر عرش مستوی شد. و اهل تأویل گفتند: کتاب خدای به‌ما از بهر هدایت ما آمد و ما را ‌اندر آنچ بدانیم که خدای تعالی این جهان را به شش روز آفرید، هیچ هدایتی نیفزاید البته. و اندرین تفسیر که این گروه کردند مرین آیت را اظهار عجز قدرت خدای است از آفریدن مرین (جهان) را به‌یک لحظه. و باطل کند مرین تفسیر را قول خدای تعالی همی‌گوید: چو ما خواهیم که چیزی بباشد مرآن را گوییم «بباش» و باشد؛ چنانک گفت بدین آیت «انما قولنا لشیء اذا اردناه ان تقول له کن فیکون» یا آنکه چو گفت «ثم استوی علی العرش.» معنی‌اش آنست که پس از آنک عالم را به‌شش روز بیافرید بر عرش مستوی شد، و بدین قول همی درنگی لازم آید میان آفریدن او سبحانه (مر) عالم را و میان راست شدن او بر عرش. و اگر معنی استوا «استیلا» بودی، پس واجب آید که پیش از آفریدن عالم بر عرش مستولی نبود، یا خود عرش نداشت، و این خود هذیانی است بتر از آن پیشین تفسیر که دیدیم. بل گفتند که تأویل این آیت آنست که خدای تعالی مر عمر عالم را‌اندر مدت نبوت شش پیغامبر خویش آفرید، که هر یکی را از ایشان دور او و دعوت او‌اندر روز او بود، کاندر آن روز آن رسول خلق را به‌خدای خواند؛ و چو روز بگذشت روز دیگری بیامد از پیغامبران، و بر خلق واجب شد بدان دیگر پیغامبر گرویدن. و اگر خلق مرین تأویل (را) جستندی، هر گروهی به پیغامبری بیستادندی چنین که ایستاده‌اند، که ترسایان بر پنج روز ایستاده‌اند و جهودان بر چهار روز، و مغان بر سه روز با آنک‌اندر همه کتابهاء خدای که بر پیغامبران آمده است هم این سخن مذکور است، چنانک خدای تعالی همی‌گوید که آنچ‌ اندر قرآن است‌اندر کتابهاست، بدین آیت: قوله«ان هذا لفی الصحف الاولی صحف ابراهیم و موسی.»

و تأویل استوا بر عرش راست شدن فرمان خدایست بر قایم قیامت کو عرش خدای‌است، که چو سپس از گذشتن این شش روز او ظاهر شود، آنگاه فرمان خدای بر خلق لازم شود به‌قهر، چنانک گفت قوله «لمن الملک الیوم لله الواحد القهار.»

پس ظاهر کردیم که مقصود این مرد ازین بیت‌ها چیست، و معنی «دی» دور گذشته‌ست، و معنی «امروز» این دور حاضر‌ست، و معنی «‌فردا‌» دور آینده است.‍ و آن فردا که عقل ارا اندرو همه سعادت باشد روز قیام حق باشد، و ظلمات جهل به‌نور علم او از خلق زایل شود، چنانک خدای گفت: قوله «و اشرقت الارض بنور ربها.»اندرین قول چنین پیداست که کنون زمین تاریک است، و چو قیامت بیاید زمین روشن شود. و چو امروز خود زمین تا به قیامت روشن است، این حال دلیل‌ست بر آنک آن زمین نه این زمین است که روشن‌ست، بل آن زمین اکنون تاریک‌ست تا روشن شود، و آن زمین (است) که گفت امت بر آن ایستاده‌اند به‌اعتقاد به‌نفس نه به‌جسم. و آن اکنون تاریک‌ست و روشن خواهد شدن و بدان روشنایی همی تاریکی تفسیر‌ها مختلف بر خواهد خاستن، و این کتاب خدای (است) که امت بر آن ایستاده‌اند. و این اشارتی لطیف است عقلا را. وزین بیت‌ها گذشتیم.