گنجور

 
ناصرخسرو

کدام جنس نه نوع و کدام نوع نه جنس؟

کدام جنس یکی بار و نوع دیگر بار؟

جواب مسئله حکیم یونانی داده است. خداوند منطق ارسططالیس گفت: بنگریستم‌اندر عالم، چیزی ندیدم بخویشتن نزدیکتر از مردم، و مردم را بشخصها مختلف دیدم.‍ از نامها ایشان پرسیدم یکی زید و یکی عمرو یکی جعفرو جز آن، وزین نامها هیچ (نام) نام یار خویش نبود. پس نامی جستم که آن نام مرین همه اشخاص را جمع کرده بود: چون آن نام را بگفتم، همه را گفته بودم. و آن نام را «مردم» یافتم که اشخاص انسانی بزیر این نام است، از جعفر و صالح و حمدان و جز آن. آنگاه بنگریستم‌اندر عالم نیز: گاو دیدم و خر و اسب و جز آن. پس گفتم: نامی باید که این چارپاها را نیز با مردم جمع کند، و چون آن نام را بگوییم مردم را با اینها گفته باشیم، و آن نام را «حیوان» یافتم. پس گفتم: مردم و جز مردم (از) زندگان همه حیوان‌اند. و آنگاه‌اندر عالم نیز چیزها دیگر دیدم، چون درخت و گیاه. پس گفتم: نامی باید دیگر که مر حیوان را با اینها جمع کند، و این نام را «افزاینده و روینده» یافتم که آن را بتازی «نامی» گویند، یعنی افزاینده. آنگاه‌اندر عالم نیز سنگ و کلوخ و و جز آن دیدم و پس گفتم: دیگر نامی باید که مر اینها را براستی جمع کند، و آن نام را «جسم» یافتم، آنگاه‌اندر عالم نیز ارواح دیدم که دانستم کة آن جسم نیست، بدانچ‌اندر جسم متصرفست. پس نامی جستم که ارواح را با اجسام گرد آرد، و آن نام را «جوهر» یافتم.و چون چیزی (دیگر) ندیدم گفتم: جوهر جنس الاجناس است که برتر ازو جنس نیست، وجسم و روح نوعها اویند، بدانچ هر دو جوهر‌اندر جوهر مطلق معقولست نه محسوس. و جسم که جوهر را نوع بود، جنس آید مر جمادرا .ازسنگ و کلوخ و جز آن، مر نبات را از گیاه و درخت و جز آن. آنگاه باز روینده که یک نوع بود مر جسم را جنس آمد مر نبات و حیوان را. آنگاه باز حیوان که نوع بود مر روینده را جنس آمد مر گاو و خر و مردم و جزآن را. و مردم نوع الانواع آمدو (هیچ» چیز را جنس نیامد، که فرود ازو اشخاص است از فلان و فلان. پس حکیم فیلسوف گفت: مردم نوعیست مر حیوان را، و حیوان نوعیست مرنامی را، و نامی نوعیست مر جسم را، و جسم نوعیست مر جوهر را، و جوهر جنس الاجناس است بدین ترتیب که نگاشتیم: جوهر جنس است مر دو نوع را: یکی ازو روح و دیگر جسم است. و جسم نوعست مر جوهر را و جنس است مر دو نوع را: یکی جماد و دیگر نامی.

و نامی نوعست مر جسم را و جنس است مر دو نوع را: یکی نبات و دیگر حیوان.

و حیوان نوعست مر نامی را و جنس است مر دو نوع را: یکی بی عقل و دیگر عاقل.

و عاقل نوع است مر حیوان را و جنس است مر دو نوع را: یکی (فرشته و دیگر مردم.)

اینست جواب فلسفی مرین سوال را کاندرین ترسلست که ما شرح آن کردیم.

و اما جواب اهل تایید مر این سوال را و آنچ حکماء فلاسفه گفتند بر اصول و فروع موجودات عالم کاندرین ترتیب و تفصیلست آنست که گفتند:‌اندرین تفصیل خلافی نیست که فلاسفه گفتند، ولکن وضع دین خدای بر مثال دنیاست از بهر انک دنیا را وجود بعقل خدای است و دین را وضع بفرمان خداست، و هم آفرینش و هم فرمان مر اوراست چنانک گفت: قوله «الا له الخلق و الامر، تبارک الله رب العالمین.» و شناخت مراتب خلقی مردم را ار بهر آن باید تا بدان شناخت مر اورا شناخت مراتب امری بحاصل ایدو از دنیا بر دین دلیل گیردتا تامل و تفکرش باطل نشود و خبر است از رسول علیه‌السلام که گفت «خدای تعالی مر دین خویش را بنیاد بر مثال آفرینش دنیا نهاد، تا از آفرینش او بردین او دلیل گیرند، و ازدین او بر یگانگی او دلیل یابند، » بدین خبر«ان الله اسس دینه علی مثال خلقه لیستدل بخلقه علی دینه و بدینه علی وحدانیته.»پس هر که مرین مراتب را که موجودات خلقی راست بشناسد، باید که بر مراتب دین دلیل گیرد، و مراتب‌اندر عالم دین هم برین مثالست که‌اندر دنیاست و مثالش اینست:

پس مر دین را که او یک اصلست دو فرع‌اند، که هر فرعی ازآن نیز فرعی است مرآن را که برتر ازوست واصلست مر ان را که فروتر ازوست، چنانک رسول فرعست مر او را واصلست مر وصی را. ووصی فرعست مر رسول را و اصلست مر امام را. و امام فرعست مر وصی را واصلست مر حجت را، و حجت فرعست مر امام را و اصلست مر داعی راو داعی فرعست مر حجت را و اصلست مر اهل دعوت را.

و دیگر جانب اصل: (عقل) برابر رسول فرعست مرامر راو اصلست مر وصی را و نفس را. و نفس فرعست مرعقل راو اصلست مر امام را وجدرا. و جد فرعست مر نفس را و اصلست مر فتح را و حجت را. و فتح فرعست مر جد را و اصلست مر خیال را وداعی را. و خیال فرعست مر فتح را و اصلست مر (اهل) دعوت را.

و اهل استجابت‌اندر عالم دین بمحل مردم‌اندر عالم دنیاد‌اند. و چنانک مردم نوع الانوار است مر جوهر را اگر جنس الاجناس است، مستجیب نیز فرع‌الفروعست مر دین حق را اگر اصل الاصول (است.) این موازنه تامل کند عاقل!.