همه جهان خود را با «منی» مضاف کنند
ابر چه او فتد این «من»؟ بگوی وریش مخار
تنست یا جان یا عقل یا روان که «من» است
و یا چو خلط شده اسب بود (و) مرد سوار؟
غلط شمرد کسی کو چنین گمانی برد
بسا سوار که بستن ندانداو شلوار
بسا کسا که همی «من» شمارد او خود را
به ذرهای نگراید که برکشی به عیار
این سوال نکوست و میان حکمااندر «منی» هر جانوری بخاصه مردم اختلاف (است). گروهی گفتند که مردم نفس ناطقه است، و گروهی گفتند مردم نفس و جسد هر دوست بدانچ حد مردم «زنده سخن گوی میرنده» نهادند، و اگر جسد را از مردم نشمردندی مردم را میرنده نگفتندی، از بهر آنک میرنده جسد است بجدا شدن نفس ازو. (و) هر خردمندی که بداند که جسد بچیزی دیگر زنده است نه بذات خویش، او بداند که آن چیز (که) جسد بدو زنده است، میرنده نیست بل همیشه زنده است؛ چنانک هر کسی بداند که آنچ بدو خاک تر شود هرگز خشک نشود، بل همیشه تر باشد.
پس فلاسفه گفتند که هر که گوید «من»، این قول بر جملگی ترکیب (جسد) و نفس افتد، هر چند باز همی گوید که بر من و جان من و دست و پای و سر من و مردی و سخاوت و حرکت و سخن من و جز آن، و این جزوها را همه ب «من» بجملگی خویش باز خوانند.و گفتند: این همچنانست که ما گوییم که نام «حیوان» و این بر جملگی جانوران افتد آنگاه گوییم: این مردم است و آن گاو و آن خر و آن مرغست و آن ماهی است و جز آن، و حیوان این همه است. وچنانک گوییم: قرص آفتاب و روشنایی آفتاب و گرمی و گردی آفتاب و جزآن، و آفتاب خود جز مجموع این معنی ها چیزی نیست.
پس گفتند: مردم همچنین مجموع جسد و نفساند با همه آلتها بکار. مر جسد را گوید: جسد منست؛ و جان را گوید: جان منست، و قول من چنین است، و هنر من چنین است. و این قوم گفتند که هر که گوید: «مردم»، این نام (بر) مجموع نفس و جسد افتد، همچنانک هر که گوید «سوار»، این نام بر مجموع اسپ و مرد افتد، و همچنانک مرد بی اسپ و نه اسپ بی مرد سوار نباشد، گفتند: جسد بی نفس و نه نفس بی جسد مردم نباشد و هر چند که حد مردم نفس و جسد را نهادند، بقا مر نفس را و بازگشت بعالم علوی مر نفس را نهادند. و گفتند: آسمان مکان نفسهاء فلاسفه است. و گفتند: مر نفسهاء حکما را بازگشت بنفس کلی است که خداء نفس اوست و متالهان فلاسفه گفتند: ما بعلم و حکمت مطالب خویش را مانند خدا کنیم، از بهر این خویشتن را «متاله» گفتند یعنی خدا شونده. و ارسططالیس روز مرگ خویش که شاگردان بنزدیک او آمده بودند سیبی بدست گرفته بود، و آن را همی بویید و حکمتها همی گفت و شاگردانش همی نبشتند، چنانکاندر «کتاب تفاحه» مسطور است، و چو کارش بآخر رسید گفت «سلمت لمالک ارواح الفیلسوفین نفسی» یعنی: سپردم نفس خویش بخداوند جانهاء فیلسوفان. و این سیب از دستش بیفتاد.
ولیکن نام منی و مردمی بر ترکیب (جسد) و نفس نهادند. و ماگوییم کاین قول درست است که این حکما گفتهاند وچنان نیست که آنرا خلاف بشاید گفتن، که غلط گفت هر که گفت منی مر نفس و جسد راست، چنانکه سوار اسپ و مردست، از بهر آنک خدایتعالی مر رسول خویش را نفس و جسد گفت، چنانک گفت «محمد»جز رسول نبود که پیش ازو رسولان گذشتهاند، پس اگر او بمیرد یا بکشندش، شما از دین همی باز خواهید گشتن: بدین آیت: قوله «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم.» و نیز رسول مصطفی صلیالله علیه و (آله و) سلم چو خلق را پند، بدادی، بر آن قول سوگند یاد کردی و گفتی: بدانکس که نفس محمد بدست اوست که چنین است که گفتم، بدین خبر: «فو الذی نفس محمد بیده.» واندر این خبر چنان پیداست که خویشتن را جسد، گفت تا گفت بدانکس که نفس من بدست اوست؛ و همچنین اهل شجاعت و سخاوت و هدایت و کفایت مر خویشتن را نفس و جسد یاد کردهاند؛ از فضلا و شعرا چنانک امیر شمس الدین الاعلی ابو المعالی علی بن الاسد مولی امیر المومنین گفتست بوقتی کز ولایت خویش بحادثه ئی بغربت افتاده بوده است و این بیتها در آن حال گفته است، و باز پس از آن بولایت خویش باز آمدست، و خدای را در محنت شکر کردست بدانچ هدایت و کفایت یافته بود ازو سبحانه. شعر ابوالمعالی:
گر بشد از من منال و مال (و) ولایت
جود (و) شجاعت نشد، نه فضل و کفایت
شکر خداوند را که مایه بجایست
سود کنم، گر کند خدای عنایت
بدهد روزیم اگر ولایت ندهد
باری دادست زاهدیم هدایت.
و اما جواب اهل تائید مر این سوال را آنست که گفتند: منی مر نفس ناطقه راست کو جوهری عقلی است، و داناست بحد قوت، و فاعل است بطبع. و دلیل بر آنک نفس را فعل بطبع است، آن آوردند که گفتند: فعلاندر راست کردن ترکیب مر او راست، تا مر آن نطفه را از حال طبیعی بحال زندگی رساند، و چنان کند که بر فرمانها که نفس مر اورا فرماید بتواند استادن، و این فعلها ازو بطبع آید نه بفعل، چنین که همی بینیم که ترکیب از خردگی بدانچ نفساندروست طعام وشراب همی خورد، (و) بزرگ همی شود بی علم نفس. و دلیل بر آنک نفس داناست (بحد قوت)، آن آوردند که گفتند: همی بینیم که هر نفس همی نادان پدید آید و چو تعلیم یابد همی دانا شود.و گفتند که ترکیب ما بدانچاندروست، از آلتهاءاندرونی چون دل و جگر و جز آن و آلات بیرونی چو چشم و گوش و جز آن همه مر نفس را خدم و حشم و دست افزارهااند، تا هر یکی ازین آلتها را کار همی فرماید که او شایسته آن کار است، چنانک چشم رااندر الوان و اشکال همی کار بندد، و گوش را بشنودن آوازها، و دل را باندیشهاندر استخراج معنی از دیدهاء بچشم و شنودهاء بگوش، و دستها را بگرفتن و پایها را برفتن و جز آن، بر مثال پادشاه کهاندر شهری آبادان باشد و هر یکی را از رعیت و خدم خویش کاری همی فرماید، و همگان را بخویشتن باز همی خواند، و اگراندر شهر ویرانی افتد مر آنرا عمارت همی فرماید و همی گوید: این شهر منست.
حجت بر اثبات این جوهر عقلی که منی از مردم مر اوراست، آن آوردند که گفتند: هر که آید که خرد دارد، بداند کهاندر ترکیب مردم چیزی هست که مردم سخن همی بدان چیز می گوید و لب و زبان رااندر سخن گفتن آنچیز همی کار بندد، و آن چیزیست که آنچ مر خود داند دیگریرا بیاموزدبیمانجی سخن و آنچ خود نداند از دیگری مر آنرا بیاموزد و بر رسد و تکرار کند تا معلوم او شود. و این چیز جزاندر ترکیب مردم نیست از جملگی حیوان، و این چیز جز جسد است، از بهر آنک جسد او از چیزها ئی حاصل شد کا ندر آن چیزها نه سخن بود و نه علم، و این چیزاندرو از جای دیگر حاصل آمد، چنانک خدای تعالی می گوید: قوله «اولم یر الانسان انا خلقنا من نطفه فاذا هو خصیم مبین.» همی گوید بر سبیل سوال و انکار که همی بنگرد مردم که ما مر اورا از آبیاندک آفریدیم، و اکنون او همی خصومتها کند و حجتها گوید، یعنی که سخناندر نطفه نبود و فعلهاء مختلف کز مردم همی آید، و دیدن و شنودن و گفتن و جز آن همه دلیل است بر آنک چیزی است اندرین جسد کاین فعلها بدین آلتها اعنی چشم و گوش و جز آن او همی کند؛ و چو فعلهاء تمام قصدی و گفتارهاء مشروح معنوی همی از مردم پدید آید، و از دیگر حیوان همی نیاید، همی دانیم کهاندر ما معنئی هست که آن خاصه ماراست، و منی هرکسی از ما بدانست، و این فعل ها و قول ها از آن معنی همی پدید آید (با) بکار بستن او مرین آلتها را کهاندر ترکیب اوست. مر حیوانات را معنی نیست؛ و نیز از ما هر کسی سوی کاری، بتدبیری راست،اندر طلب چیزی، بر قصد خویش، همی رود باختیار خویش، بوقتهاء نامزد کرده، بفکرت، و بر راههاء دانسته، پیش از رفتن برآن بر موجب تدبیر نه بگزاف و بطبع چو رفتن ستوران از هر سوی بگزاف، بل همی شویم تا آنجا که خواهیم و مقصودها حاصل همی کنیم.
پس پوشیده نیست بر عاقل که مرین جسد را سوی آن مقصد (و) مطلب آن چیز همی برد که آن چیز جزین جسد است، و فرمان بر جسد مر اوراست، و جسد بفرمان او حرکت نکند، و اگر این حرکات مختلف بر مقتضی تدبیر از جسد آمدی نه از چیزی دیگر، واجب آمدی که با جسد بودی، و تا این آلات بودی این فعل هاء قصدی مختلف ازو همی آمدی، و لکن همی بینیم که وقتی آن چیز همی از جسد بیرون شود، و جسد با همه آلتها بماند و زو هیچ فعل همی نیاید. پس دانستیم کهاندرو چیزی بود (که) فعل ها از اجزاء جسد همی بفرمان و خواست او آید، و منیاندر جسد مر اوراست، و این چیز را نفس گفتیم، و علم مر اوراست هم بر نیکی و هم بر بدی، و فعل مر اوراست چنانک خدای تعالی گفت: قوله «و نفس و ماسویها. فالهمها فجورها و تقویها.» گفت: بنفس و آنچ مر او (را) راست کرد و الهام دادش بنیکی و بدی. زبان گوینده بفرمان نفس است، و نفس جنباند مر او را بر سخن گفتن. و زبان را اضافت بنفس است، چنانک خدای عز وجل گفت: قوله «لا تحرک به لسانک لتجعل به.» مر رسول را گفت: زبانت را بخواندن قرآن مجنبان، و شتاب مکن، تا نخست بدانی که چه باید گفتن.
پس این قول دلیل است بر آنک زبان را اضافت بنفس است و مر همه آلت ها جسم را خداوند نفس، چنانک خدا گفت: قوله «ذلک بما قدمت یداک.» گفت: این مکافات بدان کار یافتی که دستهاء تو کرده بود.و دست و پای و دهان و جز آن را همه اضافت بنفس است که مالک این همه اوست، چنانک خدای گفت: قوله«الیوم نختم علی افواههم و تکلمنا ایدیهم و تشهد ارجلهم بما کانوا یکسبون.» همی گوید: امروز بر دهانهاء ایشان مهر نهیم تا با ما سخن نگویند، و دستها ایشان گواهی دهند، و پایهاء ایشان بدانچ کرده بودنداندر دنیا، گواهی دهند.
پس این همه آیتها حجت است بر آنک مردم جز این التهاست، و این آلتها مر او را دست افزارها و خادماناند، و چون همی گوید دست و پای ایشان گواهی دهند بدانچ ایشان کرده باشند، درست شد (که) فعل مر دست و پای را نبود بل مر نفس را بود که همی آیتهاء قرآن بر فاعل آن فعل گواهی دهند کو چنین کرد. و نیز هر چند عامه مردم را اعتقاد چنانست که مردم این جسد گرانست که همی بینندش، عقول غریزی ایشان دانستست که مردم نفس است، و دلیل بر درستی این قول آنست که هر که مر او را کسی عزیز بمیرد، او رنجه شود، و درد واندوه رسدش، و جزع کند از بهر انک همی داند که آنکس رفت ازین عالم، و هر چند مر آن جسد را بی هیچ نقصانی بر جای همی بیند، دلش خرسند نشود و داند که آنکس نه آن جسد است که بر جایست، بل او رفتست.
پس درست کردیم که من مر نفس راست، و جسد مر اورا بمنزلت خادمی و پیشکاری است، و بمنزلت اسپ است مر سوار را که آن اسپ ملک سوار باشد و بفرمان او بخوابد، و بفرمان او برود، و هر فعلی کز آن اسپ آید، نسبت آن بدان مرد باشد که سوار اوست؛ و جسد مر نفس را از بهر آن دادهاند تااندرو علم بیاموزند و طاعت کنند تا براحت ابدی رسند. و هر که با این آلتهاء الفغدن علم و بجای آوردن طاعت، ازین عالم بی علم و بی طاعت بیرون شود همچنان که باول آمده بودند (...).
با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
هوش مصنوعی: متن به بحث درباره مفهوم "منی" و تقسیم انسان به دو جزء "نفس" و "جسد" میپردازد. در اینجا چند نکته کلیدی مطرح شده است:
1. **فلاسفه و تفسیر وجود انسان**: دو گروه از فلاسفه درباره ماهیت انسان و "نفس" آن اختلاف نظر دارند؛ برخی آن را فقط نفس و برخی دیگر ترکیب نفس و جسم میدانند.
2. **تعریف انسان**: انسان ترکیبی از نفس (که به عنوان جوهر عقلانی و دانا شناخته میشود) و جسد (که به عنوان خادمی برای نفس عمل میکند) است. نفس به عنوان قدرتی فعال در جسم شناخته میشود که حرکات و کارهای بدن را تحت کنترل دارد.
3. **نقش جسم و نفس**: جسم بدون نفس نمیتواند حرکتی کند و نفس هم برای عمل به بدن نیاز دارد. بنابراین، هر گونه فعالیت یا سخنی که از انسان سر میزند ناشی از وجود نفس در جسد است.
4. **بازگشت به عالم علوی**: فلاسفه معتقدند که پس از مرگ، نفس انسان به عالم عالیتر برمیگردد. این جدایی نفس از جسم بیانگر این است که انسان تنها یک جسم نیست؛ بلکه وجود حقیقی او همان نفس است.
5. **پندهای پیامبران**: در داستانها و آیات قرآنی مثالهایی از سخنان پیامبران ذکر میشود که تأکید بر این دارد که انسان باید به نفس و کارهای خود توجه کند.
در نهایت، نویسنده بر این نکته پافشاری میکند که "منی" در واقع به نفس تعلق دارد و جسم تنها ابزاری برای عمل و فعالیت نفس است. هر گاه که نفس از جسم جدا شود، دیگر حرکتی از بدن سر نمیزند و این نشانهای از حیات و موجودیت واقعی انسان است.
هوش مصنوعی: این بیت به بیان این موضوع میپردازد که همه موجودات دنیا خود را به «من» وابسته میکنند و تصور میکنند که با این «من» شناخته میشوند. اما اگر ابر بر سر «من» بیفتد، چه میشود؟ به بیان دیگر، در هنگام بروز مشکلات و چالشها، این وابستگی به «من» چه فایدهای دارد؟ در نهایت، به ما یادآوری میکند که به مسائل بزرگتر توجه کنیم و از درگیری با خودمان پرهیز کنیم.
هوش مصنوعی: آیا تو تنها به وجود خود، جان، عقل و روان فکر میکنی که «من» نامیده میشود، یا این که به مانند اسب و سوار، در هم آمیخته و ترکیب شدهای؟
هوش مصنوعی: کسی که چنین گمانی برده که میتواند افراد را به سادگی بشمارد، در اشتباه است؛ زیرا بسیاری از سوارکاران هستند که نمیدانند چگونه باید شلوار بپوشند.
هوش مصنوعی: بسیاری از افراد هستند که خود را بسیار بزرگ میشمارند، اما به کوچکترین چیزها و نقاط ضعف خود توجهی ندارند و نمیتوانند خود را با این معیار سنجش کنند.
هوش مصنوعی: این سؤال بسیار خوب است و در میان حکما درباره «منی» هر موجود زنده، به ویژه انسانها، اختلاف نظر وجود دارد. برخی معتقدند انسان نفس ناطقه است، در حالی که گروهی دیگر بر این باورند که انسان ترکیبی از نفس و بدن است. آنها حد و مرز انسان را به این صورت تعریف کردهاند که انسان «زندهای است که سخن میگوید» و اگر بدن را جزئی از انسان به حساب نمیآوردند، دیگر انسان را مرده نمینامیدند، زیرا مرده تنها بدن است که نفس از آن جدا شده است. هر عاقلی که بداند بدن به واسطه چیزی دیگر زنده است و نه به ذات خود، باید بداند که آن چیز (که سبب حیات بدن است) مرده نیست بلکه همیشه زنده است؛ مشابه این که هر کس بداند آنچه در خاک رطوبت میگیرد، هرگز خشک نمیشود و همواره تر باقی میماند.
هوش مصنوعی: فلاسفه گفتهاند که هر کسی که واژه «من» را به کار میبرد، منظورش همه اجزای ترکیب بدن و روح است. حتی اگر از دست و پا، سر، شخصیت، سخاوت، حرکت، و دیگر ویژگیها صحبت کند، همه اینها را به «من» خود نسبت میدهد. این مشابه این است که ما میگوییم «حیوان» شامل تمام جانوران میشود و سپس مشخص میکنیم که این فرد انسان است، آن یکی گاو است، و آن یکی مرغ یا ماهی و غیره. در واقع، واژه حیوان به مجموع این موجودات اشاره دارد. همچنین میتوانیم درباره آفتاب بگوییم که فقط نور، گرما، گردی و سایر ویژگیهای مختلفش را شامل میشود و در حقیقت، آفتاب خود چیزی جز این ترکیبهای معنایی نیست.
هوش مصنوعی: مردم وجودی ترکیبی از جسم و نفس هستند و هر یک از آنها به طور مشخص به خود نسبت داده میشود. برای مثال، شخص میگوید: "این جسد من است" یا "این جان من است". همچنین، این افراد تأکید میکنند که وقتی میگویند "مردم"، منظورشان مجموع جسم و نفس است، همانطور که وقتی میگویند "سوار"، به معنای ترکیبی از انسان و اسب است. پس یک مرد بدون اسب و همچنین یک اسب بدون مرد نمیتواند سوار باشد. به همین ترتیب، جسم بدون نفس و نفس بدون جسم نمیتواند به عنوان انسان در نظر گرفته شود. برای آنها، نفس و جسم به یکدیگر وابستهاند و آنها وضعیت بقا و بازگشت نفس به عالم بالا را نیز مدنظر قرار میدهند. آسمان به عنوان محل نفس فلاسفه شناخته میشود. همچنین، آنها بر این باورند که حکما و فیلسوفان میتوانند به وسیله علم و حکمت، خود را به مقام خدا نزدیک کنند و به همین دلیل خود را "متاله" نامیدهاند، به معنای تبدیل به خدا. ارسطو در روز آخر عمرش در حالی که سیبی در دست داشت، به آن بویی میزد و نکات حکمت را بیان میکرد، و شاگردانش آنها را یادداشت میکردند. در پایان، او نفسش را به خداوند سپرد و گفت: "نفس خود را به خداوند جان فیلسوفان میسپارم" و در این لحظه سیب از دستش افتاد.
هوش مصنوعی: اما نام من و انسانیت بر ترکیب جسم و روح گذاشته شده است. ما معتقدیم که این گفته درست است و نمیتوان آن را نادرست دانست. هر کس بگوید که من فقط نفس و جسم هستم، اشتباه کرده است. به عنوان مثال، برای سوارکار و اسب است، زیرا خداوند پیامبر خود را جسم و روح نامید، همانطور که فرمود: «محمد تنها پیامبری است که قبل از او پیامبران دیگری بودهاند و اگر او بمیرد یا کشته شود، شما به عقب برمیگردید»، بر اساس آیهای که میگوید: «و ما محمد الا رسول قد خلت من قبله الرسل، افان مات او قتل انقلبتم علی اعقابکم.» همچنین پیامبر صلیالله علیه و آله و سلم هنگام مشاوره به مردم، بر آن قول تأکید کرد و گفت: «به آن کس که جان محمد در دست اوست»، بنابراین در این خبر چنین مشخص است که خود را جسم نامید تا بگوید که جانم در دست اوست. همچنین افرادی که شجاعت، سخاوت، هدایت و کفایت دارند، خود را جسم و روح مینامند. فضلا و شعرا نیز اینگونهاند، مانند امیر شمس الدین الاعلی ابو المعالی علی بن الاسد که در زمانی که به خاطر ولایت خود با واقعهای در غریبتی مواجه شده بود، این ابیات را سرود و بعد از آن با کمک خداوند به ولایت خود برگشت و از او به خاطر هدایت و کفایتی که یافته بود، سپاسگزاری کرد.
هوش مصنوعی: اگر از من گذر کند مال و نعمت و حتی مقام و شجاعت نیز از من بگذرد، نه ارزش و فضیلت و نه کفایت چیزی از من باقی نخواهد ماند.
هوش مصنوعی: باید سپاسگزار خداوند باشم که منبعی دارم تا از آن بهرهمند شوم، اگر خداوند لطف کند.
هوش مصنوعی: اگر روزیام را بدهد، حتی اگر در زندگیام مقام یا حکومتی نباشد، باز هم بر من منت گذارده و به من هدایت کرده است.
هوش مصنوعی: پاسخ اهل تائید به این سوال به این صورت است که میگویند: نفس ناطقه، موجودی است با جوهری عقلانی و شایستگی در دانایی به مراتب مختلف. همچنین، آنها بیان میکنند که نفس، به صورت طبیعی عمل میکند و دلیلی که ذكر میکنند این است که نفس در ترکیب خود، توانایی طبیعی دارد تا نطفه را از حالت طبیعی به مرحله زندگی برساند و به گونهای عمل کند که بتواند به فرمانهای خود پاسخ دهد. این اعمال از او بهطور طبیعی انجام میشود، نه بهوسیله اراده، چرا که ما میبینیم ترکیب بدن از مواد غذایی و نوشیدنی شکل میگیرد و رشد میکند بدون اینکه نیازی به آگاهی نفس باشد. همچنین، نکتهای که وجود دارد این است که هر نفس در آغاز ناآگاه به دنیا میآید و بعد از آموزش، دانا میشود. آنها همچنین اشاره میکنند که عناصر داخلی مانند دل و جگر و ابزارهای بیرونی مانند چشم و گوش، همه خدمتگزاران نفس هستند و هر یک کار خاص خود را انجام میدهند. برای مثال، چشم مسئول دیدن رنگها و اشکال و گوش وظیفه شنیدن صداها را دارد و دل در استخراج معانی کمک میکند. دستها برای گرفتن اشیاء و پاها برای راه رفتن عمل میکنند. این مشابه پادشاهی است که در یک شهر ساکن است و به رعیت و خدمتگزاران خود دستور میدهد و تمامی آنها را به فعالیت میخواند و در صورتی که مشکلی پیش بیاید، به ترمیم و آبادانی شهر میپردازد و اعلام میکند که این شهر متعلق به اوست.
هوش مصنوعی: برای اثبات وجود یک جوهر عقلی در درون انسانها، افرادی اشاره کردهاند که هر کسی که خرد و اندیشه دارد، میداند که در ترکیب انسانها چیزی وجود دارد که آنها به آن اشاره میکنند و با لب و زبان خود دربارهاش سخن میگویند. این چیز به انسانها کمک میکند تا به دیگری آموزش دهند و آنچه را که نمیدانند از دیگران بیاموزند و به تکرار درآورند تا دانششان کامل شود. این مفهوم، تنها در انسانها وجود دارد و در میان سایر موجودات زنده نیست. به عبارتی، جسم انسان تنها از موادی ساخته شده که در آنها نه سخن و نه علم وجود دارد و این ابعاد از جای دیگری به او داده شده است. خداوند نیز در قرآن اشاره میکند که انسان را از قطرهای آب آفرید و اکنون او در حال خصومت و بیان است، که نشان میدهد در آن نطفه هیچگونه سخنی وجود نداشته است. در واقع، بینایی، شنیداری و گفتاری انسان، نشاندهنده وجود یک حقیقتی در این بدن است که این فعالیتها را از طریق ادواتی همچون چشم و گوش انجام میدهد. بنابراین، زمانی که انسانها به سراغ مفاهیم عمیق و گفتوگوهای معنوی میروند، کاملاً روشن است که در ما چیزی وجود دارد که مختص انسانهاست و این فعالیتها و سخنان از آن حقیقت برمیخیزد. در حالی که حیوانات توانایی این نوع اندیشه و تدبیر را ندارند، ما همواره با تدبیر و قصد به سمت اهداف مشخص میرویم و واگرایی نداریم، در حالی که حیوانات بدون هدف و به صورت تصادفی حرکت میکنند.
هوش مصنوعی: به وضوح مشخص است که انسان عاقل در مییابد که این جسم به سوی هدف و مقصودی حرکت میکند که آن هدف، جدا از این جسم است. فرمان به این جسم متعلق به چیزی است غیر از خود آن جسم، و جسم بدون آن فرمان نمیتواند حرکت کند. اگر حرکات متنوعی از جسم سر میزند، باید به خاطر وجود یک نیروی دیگر باشد که بر آن تاثیر میگذارد. در واقع، اگر آن نیروی دیگر از جسم جدا شود، جسم به تنهایی هیچ حرکتی نخواهد داشت. بنابراین، میتوان نتیجه گرفت که چیزی درون آن وجود دارد که باعث میشود فعلها از اجزای جسم به فرمان و خواست او رخ دهد و این چیز را میتوان نفس نامید. نفس انسان هم از نظر شناخت نیکی و بدی بر او تسلط دارد. همانطور که در قرآن آمده است، خداوند به نفس الهام میکند که نیکی و بدی را بشناسد. زبان انسان هم تابع نفس است و نفس است که آن را به سخن گفتن وامیدارد. به همین ترتیب، در آیهای گفته شده است که به پیامبر دستور داده شد تا در خواندن قرآن شتاب نکند و بگذارد تا ابتدا بداند چه باید بگوید.
هوش مصنوعی: این عبارت بیان میکند که زبان و سایر اعضای بدن انسان، به نوعی به نفس او وابستهاند. خداوند میفرماید که هر کس به کارهایی که انجام داده، پاسخ خواهد داد. به عبارت دیگر، دست و پا و دهان انسان، همه به او تعلق دارند و او مسئول اعمال خود است. در روز قیامت، خداوند بر دهان آنها مهر میزند تا نتوانند صحبت کنند و این دستها و پاها هستند که به اعمالشان شهادت میدهند.
هوش مصنوعی: این آیات و نشانهها دلیلی هستند بر اینکه مردم تنها به ظواهر این جهان دلخوش نیستند و ابزارهایی که در دست دارند، فقط وسیلهای برای رسیدن به مقاصدشان هستند. وقتی میگوید که دست و پای آنها به اعمالشان گواهی میدهند، این بدان معناست که عمل آنها به واسطه نفسشان انجام میشود. آیات قرآن بر کسی که چنین کاری کرده، گواهی میدهند. همچنین، هرچند اکثریت مردم به جسم مادی خود اهمیت میدهند و آن را حقیقی میدانند، اما عقلهای آنها به حقیقت نفس پی بردهاند. دلیل این ادعا این است که وقتی عزیز کسی میمیرد، او خود را دچار رنج و اندوه میبیند و از فراق آن شخص ناراحت میشود؛ زیرا میداند که آن فرد از این دنیا رفته و هرچند جسم او سالم و بیعیب باشد، دلش آرام نمیشود زیرا میداند که آن شخص فقط یک جسم نیست، بلکه ذات او رفته است.
هوش مصنوعی: در این متن به این موضوع اشاره شده که نفس انسان را میتوان به عنوان یک راهنما یا رئیس در نظر گرفت و جسم را مانند خدمتکار یا یک اسب برای او تصور کرد. این جسم باید از دستورات نفس پیروی کند و با یادگیری و انجام طاعات، انسان به راحتی و آرامش ابدی دست یابد. اگر کسی با عدم علم و طاعت از این دنیا برود، در واقع او رازی را که در این زندگی باید یاد میگرفت، نادیده گرفته است.
پیشنهاد تصاویر مرتبط از منابع اینترنتی
راهنمای نحوهٔ پیشنهاد تصاویر مرتبط از گنجینهٔ گنجور
معرفی ترانههایی که در متن آنها از این شعر استفاده شده است
تا به حال حاشیهای برای این شعر نوشته نشده است. 💬 من حاشیه بگذارم ...
برای حاشیهگذاری باید در گنجور نامنویسی کنید و با نام کاربری خود از طریق آیکون 👤 گوشهٔ پایین سمت چپ صفحات به آن وارد شوید.