گنجور

 
ناصرخسرو

آنچه‌ت بکار نیست چرا جوئی؟

وانچه‌ت ازو گریز چرا گوئی؟

به روئی ار به روی کسی آری

بی‌شک به رویت آید بی‌روئی

خوش خوش از جهان و جوانمردی

پیش آر و پیش مار خوی نوئی

بدخو عقاب کوته عمر آمد

کرگس دراز عمر ز خوش خوئی

این زال شوی‌کش چتو بس دیده است

از وی بشوی دست زناشوئی

بنده مشو ز بهر فزونی را

آن را که همچو اوئی و به زوئی

گر دانشت به مال به دست آمد

پس مال می به دانش چون جوئی؟

چون می‌فروشی آنچه خریده‌ستی؟

خونی ز خون ز بهر چه می‌شوئی؟

جان را به علم پوش چو پوشیدی

تن رابه ششتری و به کاکوئی

روشن روانت گنه ز بی‌علمی

تیره تنت چو مشک به خوش‌بوئی

پوینده این جهان و فروزندی

او را از این قبل به تگاپوئی

 
نسک‌بان: جستجو در متن سی‌هزار کتاب فارسی
sunny dark_mode